📌 ما، فلسطین و دیوارهای قطور نیابت 🖋علیرضا قربانی 🔹 اول "دخترم خیلی خسته‌ام. سی سال است که نخوابیده‌ام، اما دیگر نمی‌خواهم بخوابم...وقتی فکر می‌کنم آن دختر هراسان تویی، نرجس است، زینب است و آن نوجوان و جوانِ در مسلخ خوابانده که در حال سربریده‌شدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟ نظاره‌گر باشم، بی‌خیال باشم؟" خیلی تامل کردم که این یادداشت را بنویسم یا نه. نمی‌دانم وسط معرکه جای این نوع حرف‌هاست یا نه، اما از سوی دیگر، فقط در این اوقات بحران است که مجالی برای طرح مباحث عمیق‌تر فراهم می‌شود. این کلمات حاج‌قاسم را بارها خوانده‌ام، هربار از زاویه‌ای‌. می‌خواستم یادداشت را شروع کنم که دوباره به یادش افتادم و دیدم چقدر با آن‌چه می‌خواهم بگویم مرتبط است. سی‌سال نخوابید چون فکر می‌کرد هزاران بچه مثل زینب و فاطمه دارد که در خانه‌های غزه پراکنده شده‌اند. هر بمبی که در آسمان غزه رها می‌شود، فرقی نمی‌کند به کجای شهر اصابت کند، در نهایت بچه‌های خودش شهید خواهند شد؛ امشب پنجاه بچه‌ من، فردا بیست‌تا، پس‌فردا چهل‌تا. مگر می‌توانم بخوابم؟ بچه‌ی "من" است! ⬅️ شعوبا، پایگاهی برای آشنایی با جامعه و فرهنگ ملل مسلمان @shouba