🍃طبیب نازنینم
شبهای ناز کردن
روشنترین شبهای زندگی من است.
این شبها حتّی از روز هم روشنترند.
وقتی که بزرگیات را فراموش نمیکنم
و هیچ بودنم را از یاد نمیبرم
ناز کردن، اگر چه راهی است برای زنده ماندنم
امّا پنجرهای زیباست برای دیدن بیشتر و دقیقتر هیچ بودنم.
چه خوب است که ناز کردن این چنینی
زندگی را زیباتر از همیشه میکند
ولی از آن، بوی تعفّن کبر به مشام نمیرسد.
با این نگاه است که هر چه تو را بزرگتر میبینم و خودم را هیچتر
حس ناز کردنم بیشتر میشود.
چه خوب کردی که به من فهماندی
ناز کردن، کار آدمهایی است که به هیچ بودن خویش پی بردهاند
و حالا میفهمم که چرا تو در برابر خدا که میایستی
در هوای ناز نفس میکشی.
تو هم خودت را در برابر خدا هیچ میبینی.
هر چه قدر طعم ناز کردن را بیشتر میچشم
به هیچ انگاری خویش میل بیشتری پیدا میکنم.
آقا!
ما وقتی بیمار میشویم، نازمان بیشتر میشود.
راستش را بگویم؟
این چند شب که از نازهایم برایت گفتهام
و این قدر از شراب آسمانیاش مست شدهام
بدجور دلم هوای مریض شدن کرده.
دوست دارم یک بار بیمار شوم و تو بیایی به سر بالینم
تا من لذت این بیماری را به دو عالم نفروشم.
دوست دارم از دست تو دارو بخورم.
من بد دارو هستم.
دارو که میخواهم بخورم، ادا و اطوارم زیاد است.
تو که میخواهی دارو بدهی به من
ناز میکنم و نمیخورم.
میگویی بخور تا زودتر خوب شوی.
میگویم بدم میآید.
تو به عزیزم و جانم میخوانی مرا.
من مست میشوم.
تو مرا میبوسی.
من خوب میشوم.
امّا از کیف خوردن دارو از دست تو نمیگذرم.
با این که خوب شدهام، دارو را از دست تو چنان میخورم
که گویی دارم شراب طهور بهشتی را سر میکشم
و میمانم که چه کار کنم
با این تضاد جدیدی که برایم پیش آمد.
من دوست دارم باز هم بیمار شوم تا تو بیایی بر سر بالینم
ولی با دارویی که از دست تو خوردم
دیگر بیماری به سراغم نخواهد آمد.
شبت بخیر طبیب نازم!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر