📚
نامهربانی با یار مهربان
🔺 قسمت: اول
✍
مهندس وحید دهقان بهابادی
یکی از شانس هایی که ما دهه شصتی ها و هفتادی ها و ما قبل آن داشته ایم این است که بخشی از عمرمان بی حضور گوشی های هوشمند و اینترنت همراه و فضای مجازی گذشته است.
نه اینکه این چیزها بد باشد که اتفاقا خوبی های آن به بدی هایش می چربد و همین نوشته را هم با کمک اینها میتوان نوشت و به اشتراک گذاشت. اما کنار تمام خوبی ها بعضی چیزها را هم از ما گرفته است.
یکی از حیف ترین از دست داده ها،«کتاب» است. باید قبول کنیم که با حضور گوشی ها و اینترنتی که ۲۴ ساعت در دسترس است و عادت به خواندن پست های کوتاه، دیگر خیلی هایمان حال و حوصله متن های طولانی را هم نداریم چه برسد به کتاب!
یعنی آنقدر به کوتاه خوانی عادت کرده ایم که همین الان من هم وسواس گرفته ام که نکند این متن طولانی شود و خیلی ها همان اول وجب کنند و بگویند ولش کن و عطای خواندنش را به لقایش ببخشند!
بیایید به اوایل دهه هشتاد برگردیم. آن روزها موبایل از آن چیزهایی بود که هر چند نفر یکی داشت و همان را هم اگر از گردنش آویزان نمی کرد می گذاشت داخل کیفی که به کمرش بسته بود تا نکند که بیفتد و خراشی به جمال نازنینش وارد شود. اینترنت و فضای مجازی هم که منحصر بود به آنهایی که در خانه یا محل کار به کامپیوتر دسترسی داشتند و البته غیر از آن اشتراک دایل آپ با آن صدای عجیب و غریب و سرعت کند و اشغال شدن تلفن را هم میتوانستند فراهم کنند.
خلاصه اینطور بگوییم که ما، نوجوان های آنوقت؛ اینترنت که هیچ، گوشی و کامپیوترش را هم نداشتیم!
و خواندن کتاب لذت بخش بود و حتی روزنامه ها و مجله های تاریخ گذشته هم خواندنی بودند.
عکس هایی که میبینید 👇را در کتابخانه شهید جلیلی گرفته ایم. آن وقتها مخزن کتابخانه، محل ممنوعه ای بود که ورود به آن از محالات بود و کتاب را باید از برگه دان ها پیدا می کردیم و بعد روی کاغذهای کوچکی شماره اش را می نوشتیم و خداخدا می کردیم که کتابدار نگوید:« کتاب نیست و امانت است!»
و اگر بود هم با ذوق منتظر می ماندیم تا کتابدار روی کاغذی که در صفحه آخر چسبانده شده بود شماره عضویت و تاریخ برگشت را بنویسد و همینطور روی کاغذ دیگری را هم که در پشت جلد داخل پاکتی بود ، پیش خود نگه دارد تا حساب و کتابِ کتابها دستش باشد!
🔹ادامه دارد...
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
🆔
@chantehh