💰من ثروتمندم 💰
عجایب هفتادگانه قسمت سوم
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸. ⚪️🔹 ◎﷽◎ 🔹⚪️ قسمت 4⃣ 🔸از آن طرف چه خبر؟ 🔸 پسر خاله ای داشتم که دو سال از من بزرگتر بود. ما با هم خیلی دوست بودیم. حدود سیزده سال داشتم که روزی با هم لبه ی پشت بام‌ خانه ی آنها نشسته بودیم. از آن بالا قبرستان شهر کرند غرب ( واقع در استان کرمانشاه) دیده می شد. به او گفتم آن کسی را که خاک می کنند کجا می رود. توی خاک می رود یا می رود آسمان؟ گفت او را دارند توی خاک می گذارند. گفتم آیا ما طاقت آنرا داریم که یک لحظه هم توی خاک باشیم. گفت نه. گفتم پس ما را توی خاک نمی کنند. اگر موهای سرمان را بتراشند و توی خاک کنند به ما چه؟ بدنمان مثل موی سرمان است. روح ما که خودمان هستیم به آسمان می رود. او گفت نمی دانم اما اگر بنا بود توی آسمان برویم پس چرا پرنده نشدیم. کمی در این باره با هم صحبت کردیم و نظرات مختلفی دادیم. بالاخره گفتم نمی دانم گفت ول کن به ما چه. دیدم چوپانی گله ی گوسفندی را از اطراف قبرستان به جایی می برد. گفتم مگر ما گوسفندیم که مثل اینها سرمان را پائین بیندازیم و تحقیق نکنیم که بالاخره عاقبتمان چه می شود و فقط بچریم و....؟ بیا به هم قول بدهیم هر کدام زودتر مُردیم حقیقت مردن را یا در خواب یا در بیداری به یکدیگر بگوئیم. همان لحظه با خلوص نیت با هم دست دادیم و از کنار قضیه گذشتیم. سال بعدش او شهید شد و خوابهای عجیب من شروع شد. با اینکه ما ساکن دوحه ( پایتخت قطر ) بودیم و به ما نگفته بودند که او شهید شده اما چون خودش در خواب به من گفت دانستم او شهید شده است. پس از اینکه به ایران آمدیم فهمیدیم درست بوده و او شهید شده است. یک شب در عالم رویا دیدم با او روی همان قبری هستیم که قبلاً از دور من و او دیده بودیم که کسی را خاک می کنند. 💠ادامه دارد .. ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت