🌷🌷🌷 حضرت عيسى عليه السلام به همراهى مردى سياحت مى كرد پس از مدتى راه رفتن گرسنه شدند به دهكده اى رسيدند عيسى به آن مرد گفت : برو نانى تهيه كن و خود مشغول نماز شد آن مرد رفته سه گرده نان تهيه كرد و بازگشت مقدارى صبر كرد تا نماز عيسى پايان پذيرد چون كمى به طول انجاميد يك گرده را خورد. عيسى آمده پرسيد گرده سوم چه شد گفت : همين دو گرده بود. پس از آن مقدار ديگرى راه پيموده به دسته آهوئى برخوردند حضرت عيسى يكى از آنها را پيش خواند آن را ذبح كرده خوردند بعد از خوردن عيسى گفت : باذن الله به اجازه خدا حركت كن آهو حركت كرد و زنده گرديد آن مرد در شگفت شده زبان به كلمه سبحان الله جارى كرد عيسى گفت : ترا سوگند مى دهم به حق آن كسى كه اين نشانه قدرت را براى تو آشكار كرد بگو نان سوم چه شد باز جواب داد دو گرده بيشتر نبود. دو مرتبه براه افتادند نزديك دهكده بزرگى رسيدند در آنجا سه خشت طلا افتاده بود رفيق عيسى گفت اينجا ثروت و مال زيادى است آن جناب فرمود: آرى يك خشت از تو يكى از من خشت سوم را اختصاص مى دهم به كسى كه نان سوم را برداشته مرد حريص گفت : من نان سومى را خوردم ، عيسى از او جدا گرديده گفت : هر سه خشت مال تو باشد. آن مرد كنار خشتها نشسته به فكر برداشتن و بردن آنها بود، سه نفر از آنجا عبور نمودند او را با سه خشت طلا ديدند. همسفر عيسى را كشته و طلاها را برداشتند. چون گرسنه بودند قرار بر اين گذاشتند يكى از آن سه نفر از دهكده ى مجاور نانى تهيه كند تا بخورند شخصى كه براى نان آوردن رفت با خود گفت : نانها را مسموم كنم تا آن دو پس از خوردن بميرند، دو نفر ديگر نيز با هم شدند كه رفيق خود را پس از برگشتن بكشند. هنگاميكه نان را آورد آن دو نفر او را كشته و خود با خاطرى آسوده بخوردن نانها مشغول شدند چيزى نگذشت كه آنها هم به رفيق خود ملحق گشتند. حضرت عيسى در مراجعت چهار نفر را بر سر همان سه خشت مرده ديد گفت : اين است رفتار دنيا ،با دوستداران خود طمع،چیزیه که تمومی نداره. ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ بهترین داستانهای کوتاه و آموزنده👇👇👇 @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت