#پارت_9
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم
#زهراحبیباله
چی بگم والا چشش خورده به مال ومنالشون نمی فهمه میخواد چیکار کنه .
_از دیروز که نرگس گفت کله قند از دستم افتاد شکست بعدم گفت عمه هاجر اومده بود خونمون گفتم برای خواستگاری اومدن.
_باور میکنی دیشب تا صبح خوابم نرفت.
_منم نخوابیدم تا صبح همینطور تو جام قِل خوردمو فکر وخیال کردم.
_خواهر من یه کله قند خونمون دارم . اگه یزنه پشیمون شد جواب نه بهشون دادید بگو بیارم برات بدی به عمه هاجر .
_باشه ملی دستت درد نکنه .
_کار نداری خواهر من برم باید ناهار بچه هارو رو بدم برن مدرسه .
_نه کار ندارم ممنون که اومدی باهات حرف زدم دلم واشد.
_تورو خدا خواهر هر کاری داشتی خبرم کن نشین تنهایی هی غصه بخور.
_باشه.
_راستی مادر می دونه.
_نه هنوز به کسی نگفتم.
_باشه منم نمی گم هروقت خودت صلاح دونستی بگو.
خالم بلند شد از دراتاق بیاد بیرون که من بلند شدم مثل جِت رفتم تو توالت گوشه حیاط .
قبل از اینکه خالم درحیاط رو باز کنه از توالت اومدم بیرون.
خالم خداحافظی کرد ورفت .
مامانمم بهم چشم غرّه رفت ونشون داد که میدونه من کوچه نرفتم وفال گوش وایسادم منم به روی خودم نیاوردم و گفتم وا خب دستشویم گرفت اومدم خونه .
مامانم گفت عه دسشتشوییت گرفت تو هم اومدی رفتی توالت آره؟
_ خب آره!
مامانم یه نگاه به دستم که خشک بود کرد وگفت!آهان بعدم طهارت نگرفته اومدی بیرون.
دستامو گرفتم پشتم
"مامان"
کوفت وزهر مارو مامان، شد من یه حرفی بزنم توی خیره سر گوش کنی بیا برو گم شو ناهارت رو بخور برو مدرسه.
_وای پاک آبروم پیش مامانم رفت.
رفتم تو اتاق رو پوشم رو تنم کردم شلوار مدرسمم پام کردم .مامانم تخم مرغ نیمرو درست کرد اونم خوردم. لقمه نون پنیر گردو با یه سیب که مامانم برای زنگ تفریحام گذاشته بود .با قمقمه آبم گذاشتم تو کیفم.
کیفمو برداشتم رفتم دوتا ماچ گنده ام از لپای جواد کردم و مغنعه امم سرم کردم از اتاق اومدم بیرون کفشهامو پوشیدم .
تو درگاهی اتاق وایسادم سرم رو کردم تو اتاق.
_مامان .
چیه چی میخوای.
_من از مدرسه مسقیم میرم خونه خاله باشه .
نخیر خونه خاله چه خبره! مگه دیروز اونجا نبودی.
چرا بودم ولی زری نبود که باهاش بازی کنم امروز میخوام برم.
لازم نکرده میری اونجا اذیت میکنی.
بخدا اذیت نمی کنم بزار برم.
_میگم نه یعنی نه میای خونه.فهمیدی؟
_باشه"
دوست داشتم درمورد اتفاقهایی که داره میفته با مامانم حرف بزنم ولی مامانم رو نمی داد.
میخواستم برم خونه خالم بااون حرف بزنم خالم مهربون بود وهمیشه به حرفام گوش میداد حتی وقتی که خیال بافی میکردم براش بازم با دل و جون گوش میداد وبا لبخند های قشنگش وسری که تکون میدادو هی میگفت خُب خُب منو تشویق به ادامه حرفام میکرد واقعا اسمش برازنده رفتاراش بود.
(ملیحه)
اما مامانم نزاشت.....
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️
سلام
آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم
کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره،
چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم
لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید
✅ زهرا حبیباله نویسنده رمان