#پارت_87
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و و فلان حال و فلان مال
که بر باد فنا رفت
نخور بخدا حسرت دیروز عذاب است
مردم شهر به هوشید
مردم شهر به هوشید
هرچه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید
که امشب سر هر کوچه خدا هست
روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست
نه یکبار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید خدا هست
خدا هست خدا هست خدا هست خدا هست خدا هست خدا هست خدا هست خدا هست خدا هست
امشب همه ی میکده را سیر بنوشید
با مردم این کوچه و آن کوچه بجوشید
دیوانه و عاقل همگی جامه بپوشید و در شادی این کودک و آن پیر زمین گیر و فلان بسته به زنجیر و زن و مرد بکوشید
هرچه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید
که امشب سر هر کوچه خدا هست
برام خیلی جالب بود تا حالا نشنیده بودم با، بابام که می رفتیم بیرون یا ترانه های محمد اصفهانی رو میزاشت یا افتخاری .
یه دفعه دستم و از شیشه ماشین بیرون کردم و با صدای بلند گفتم . خدا هست و خدا هست و خدا هست
ناصر همینطور که رانندگی میکرد مرتب صورتشو میکرد سمت من لبخند میزد.
جو منو گرفت رو مو کردم پشت صندلی انگشتمو گرفتم سمت خالم .
به ایمان و تواضع بنویسید خدا هست . خالمم میخدید . چشمم افتاد به ناهید که داشت نگاه عاقل اندر سفیه به من مینداخت نمی دونم چرا ابرهامو براش بالا پایین و کردم با لبخند گفتم خدا هست و خدا هست. اونم گفت .
ان شاالله خدا بهت عقل بده.
برگشتم نشستم رو صندلی اون ترانه تموم شد تا خواست یکی دیگه بخونه . رو کردم به ناصر
خواننده این ترانه کیه
حامد همایون
میشه همین آهنگ خدا هست بخونه ؟
اونم دوباره ترانه رو گذاشت واقعا داشت بهم خوش میگذشت که ماشین پیچید سمت کوچمون .
ماشین ترمز کرد . منو خالم پیاده شدیم . ناصر خیلی از خالم عذر خواهی کرد.
ببخشید خاله اگر ناراحت شدید .
خواهش میکنم آقا ناصر ان شاالله خوشبخت بشید .
منم دست ناصرو کشیدم گوشتو بیار . اونم سرشو آورد پایین دوتا دستامو جمع کردم به گوشش.
عروسک منو میدی.
صورتشو برگردوند تو صورتم لبخونی کرد بعدن بهت میدم.
باشه.
خدا حافظی کردیم ناصر نشست پشت ماشین گاز دادو رفت منو خالمم رفتیم خونه
جواد توی حیاط بود دویدم بغلش کردم چرخوندمش خوبی داداشی دو تا بوس محکم از لپاش کردم
صدای مامانم اومد نرگس مواظب باش نندازیش.
سلام مامان مواظبم.
خالم رفت تو خونه منم تو حیاط با جواد بودم که یه دفعه حواسم جمع شد . اوه اوه اوه صدای خالم میومد داشت در مورد خرید امروز حرف میزد . اول یه خورده فال گوش وایسادم ببینم چی میگن .
خواهر خدا به دور از دست ناهید عجب دختریه یه صدقه درست و حسابی بده که شرش نگیرتمون یعنی هرچی ازاین دختر بگم کم گفتم.
صدای مامانم بلند شد.
نرگس پشت در وای نسا بیاتو .
عه فهمید من پشت درم
مامان از کجا میفهمی من پشت درم ؟
دستهاشو باز کرد خودمو پرت کردم تو بغل مامانم یه چند تا بو س محکم از صورتم کرد خوشگلم بگو ببینم چیا خریدی.
همینطور که در آغوش گرم و دوست داشتنیش بودم .
مامان خیلی چیزی خریدیم ولی همشو ول کن به ناصر گفتم عروسک میخوام یه عروسک برام خرید یه خورده از جواد کوچیکتره مامانم یه نگاه به من انداخت بعدم با خالم بهم نگاه کردن و بلند بلند شروع کردن به خندیدن .
نرگس واقعا برات عروسک خرید
سرمو تکون دادم آ آ آ ره خرید.
----------------------------------
همهگی دور سفره داشتیم شام میخوردیم آخرای غذامون بود یه دفعه یاد حرف ناهید افتادم که بهم گفت گدا زاده.
بابا
جان بابا
ناهید به من گفت گدا زاده
چی؟
یه بار دیگه بگو!!
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911