#پارت_105
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
الهی دستم بشنکه والا برام چاره نگذاشتی ببخشید ، پاشو بیا بیرون
زد زیر گریه
نمی تونستم ببخشمش ، دلم خیلی شکسته بود ولی طاقت گریه های مامانمو نداشتم . در حموم رو باز کردم رفتم بیرون . خواست بغلم کنه دستشو عقب زدم رفتم تو اتاقم .
صدای زنگ گوشیمو از توی کمدم شنیدم حدس زدم ناصره چون کسی به غیر ناصر به موبایلم زنگ نمی زد . حوصله جواب دادن نداشتم اینقدر زنگ خورد تا قطع شد .
یه بالشت و پتو برداشتم خوا بیدم .
باصدای بازو بسته شدن در از خواب بیدار شدم .
نرگس خواب چه موقع تو عادت به خواب بعد از ظهر نداشتی
سلام
سلام : با تعجب پرسید: تو گریه کردی ؟ چقدر چشات پف کرده .
انگار داغ دلم تازه شد . دوباره زدم زیر گریه
مامان امروز تو مینی بوس جلوی همه منو کتک زد
راست میگی نرگس ؟ برای چی؟
من میخواستم با بچه های سرود بیام مامان میگفت باید با ناصر برگردی .
مامان تو نرگسو تو جمع کتک زدی ؟
به خدا برام چاره نداشت هرچی گفتم بیا بیرون به حرفم گوش نکرد
مامان شماهم به حرف بابا گوش نکردی بابا زدت به نطر شما هرکی به حرف اون یکی گوش نکرد باید کتک بخوره ؟ اخه مگه اینجا قانون جنگله که هر کی زورش به اون یکی رسید بگیره بزنه
اومد نشست پیشم سرمو نوازش کرد . گریه نکن آجی صبر کن بزرگ شم اجازه نمی دم کسی اذیتت کنه .
خدارو شکر که یکی ازم طرفداری کرد . دلم خیلی گرم شد ، با دستم اشکامو پاک کردم . دماغمم کشیدم بالا . رفتم دستشویی صورتمو شستم .
صدای اذان از مسجد بلند شد . نمی تونستم برم مسجد چون بعضی از بچه های سرود میومدن مسجد منم پیششون خجالت می کشیدم . خونه نمازمو خوندم .
ساعت هشت شب زنگ خونمونو زدن . علی اصغر درو باز کرد . ناصر بود .
مثل همیشه نیومد تو اتاق پیش من رفت تو اتاق مامان بابام . منم نرفتم پیشش . علی اصغرو صدا کردم . بیا پیش من
دوتایی داشتیم با دقت به حرفاشون گوش می دادیم . داشت ماجرای روز جمعه رو تعریف می کرد .
باور کنید من آدمی نیستم که کسی رو ببرم بیرون گرسنه برگردونم اونروزم ، نگه داشتم ، هرچی بهش گفتم چی می خوری گفت هیچی
می دونم اقا ناصر شما به ما ثابت شده ای .
ممنون شما لطف دارید .
من با بیرون رفتن نرگس مشکلی ندارم ولی باید یا باخودم بره یا یه بزرگتر مثل خودتون ، مامانم یا خواهرم باهاش باشه .
مانانمم هی تاییدش می کرد .
بله حق باشماست
ناصر فکر می کرد گریه های من برای اینه که با بچه های سرود بر نگشتم نمی دونست مامانم کتکم زده بد جور عذاب وجدان گرفته بود . اول گفتم بهش میگم که چی شد . ولی دوباره گفتم اصلش تقصیر ناصره وگر نه من همیشه با بسیج همه جا می رفتم مامان بابامم راضی بودن . ولش کن نمیگم که عذاب وجدان بگیره
حرفاشون تموم شد .
ناصر منو صدا کرد.
نرگس
جواب ندادم
نرگس خانوم
آجی : ناصر صدات می کنه
ولش کن نمی خوام برم .
باشه تو نمیای من میام
اومد تو اتاق
مامانم فورا علی اصغرو صدا زد . اونم پاشد رفت
که بامن قهر می کنی ؟
بهت میگم بریم دور دور می گی نمیام .
محلش ندادم .
مامانم چقدر تعریف صداتو کرد چقدر از اجرای برنامت خوشش اومده بود .
هیچی نگفتم .
ماشین منو بیار میخوام باهاش بازی کنم
رفتم آوردم . روشنش شروع کرد با کنترل هدایتش کردن .
هواسم رفت به ماشین . هی گفتم مواظب باش نخوره به دیوار ، آی آی داره می ره بیرون .
خب تو هم ماشینتو روشن کن ببینیم کی بهتر می رونه .
پاشدم رفتم ماشین خودمو آوردم . روشن کردم .
مسابقه بدیم
بدیم .
بیاید سه دور ، دور اتاق بچرخه . هرکی چپ کنه یا بخوره به دیوار سوخته .
من همش می باختم اونم برنده میشد
گفتم اگر راست میگی با علی اصغر مسابقه بده
باشه بگو بیاد.
علی اصغر بیا .
جانم آجی.
میای با ناصر مسابقه بدی ازش ببری من همش می بازم
نه آجی من درس دارم
ناصر گفت : حالا یه دو بار بیا بازی کنیم بعد برو درس بخون .
علی اصغر که از اولشم دوست داشت بیاد . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911