🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_150
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️
#زهرا_حبیباله (لواسانی)
پشت سرش پدر شوهرمم اومد با خنده گفت
آفتاب از کدوم طرف زده، پسرم زرنگ شده، صبح زود رفته نون گرفته
علیرضا هم با خنده جواب داد
سلام بابا، بگو ماشاالله که چشم نخورم
پدر شوهر مادر شوهرم هر دو زدن زیر خنده، منم خندم گرفت ولی خودم روکنترل کردم که نخندم
صبحونه خوردم، رو کردم به پدر شوهر مادر شوهرم
ببخشید با اجازتون من برم کلاس خیاطی، مادر شوهرم گفت
برو عزیزم، خدا به همراهت
علیرضا از جاش بلند شد
صبر کن من میبرمت
رو کردم بهش
نمیخواد راهی نیست خودم میرم
_نه صبح زود خیابون خلوته درست نیست تنها برید، من همراهتون میام
_بالاخره چی مگه نمیگی میخوای بری خدمت سربازی، اونموقع که نیستی، پس بزار از الان خودم تنها برم
فعلا تا هستم میبرمت،
پشت سرش پدر شوهرم گفت
مریم جان بابا، با علی رضا بری که بهتره تا تنهایی بری
دلم میخواد از دست این علیرضا موهای خودم رو بکنم، آخه پسر به تو چه، به رو در بایستی به پدر شوهرم گفتم
باشه بابا، هرچی شما بگید
رفتم توی اتاقم، آماده شدم ساکی که وسایل خیاطیم توش بود رو برداشتم، از در اومدم دیدم، توی ایون منتظر منه، محلش ندادم، دو پله ایون و حیاط رو سریع اومدم پایین در حیاط رو باز کردم رفتم بیرون، علی رضا پشت سر من در حیاط رو بست با یه حرکت، اومد سر راهم ایستاد، گرهای به ابروش داد، با تشر گفت
این طرز بر خوردِ؟
_چه برخوردی؟
_تند تند سرت رو انداختی پایین داری برای خودت میری
_چون دوست ندارم شما باهام بیای، میخوام تنها برم
یه نگاه به دورو برت بنداز، هفت و نیم صبحِ، یک نفر رو تو، توی کوچه میبینی، که میگی میخوام تنها برم، تو نه تنهایی میری، نه تنهایی میای، کارت که توی اموزشگاه تموم شد زنگ میزنی خودم میام میارمت خونه
_آخه برای چی؟
_برای اینکه تو ناموس این خونه هستی، برای اینکه یه وقت یه بی سرو پایی مزاحمت نشه، که اگر من ببینم کسی یک حرف بیجا و یا یه حرکت بیجا نسبت به تو انجام بده، تا سرش رو نبرم نزارم روی سینه اش دلم آروم نمیگیره
_اصلا اگر اینجوریه من نمیخوام برم خیاطی یاد بگیرم
_یا پر رویی و قلدری گفت...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾