زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_346 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) شماره خاله کبری رو گرفتم، چند بوق خورد پسرش کمیل جواب داد _الو بفرمایید _سلام حالتون خوبه؟ _ممنون، شما؟ _مریم هستم _سلام مریم خانم حالتون چطوره خوبید؟ _ممنون خوبم، میشه گوشی رو بدید به خاله کبری _والا خاله کبری بیمارستان واا رفتم دست و. پام شل شد _چرا بیمارستان؟ یک هفته‌ست بستریِ _چرا مگه چی شده؟ _سکته کرده، بردیمش کرمانشاه تو بیمارستان بستریش کردیم بغض گلوم رو گرفت، با صدای گرفته گفتم _سکته چی؟ _سکته مغزی نتونستم جلوی خودم رو بگیرم بغضم ترکید، زدم زیر گریه، به زحمت گفتم _الان حالش چطوره؟ _یه طرف بدنش حرکت نداره، ولی دکتر گفته با فیزیو تراپی بهتر میشه، ببخشید ناراحتتون کردم _نه این چه حرفیه خوب کردید گفتید، ان شاالله که زودتر خوب بشن _براش دعا کنید _چشم حتما دعا میکنم بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم الهه گره‌ای به ابروش انداخت _خاله کبری سکته کرده؟ با تاسف سرم رو تکون دادام، _آره اونم سکته مغزی تو صورت توران خانم و الهه نگاه کردم _تمام درها داره به روم بسته میشه توران خانم اومد نشست کنارم دستش رو. گذاشت روی دستم مریم جان حواست رو جمع کن، یه وقت کفر نگی، یعنی چی همه درها به روم بسته‌است، میبینی که خدا ما دو نفر رو مامور کرده کنارت باشیم، غم‌خوارت باشیم، دست به سینه در خدمتت باشیم اون دری که هیچ وقت به روی هیچ بنده‌ای بسته نیست و همیشه بازه در خونه خداست، من با بابای بچه‌ها صحبت میکنم یه چند شبی رو. پیشت میمونم، تا یه کم آب‌ها از آسیاب بیفته، بعد از اونم خدا بزرگه، صدای در زدن در آموزشگاه اومد، سه تایی بهم نگاه کردیم، توران خانم رو کرد به ما گفت شما همینجا بمونید من میرم ببینم کیه... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾