🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_349
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️
#زهرا_حبیباله (لواسانی)
آهی کشیدم
_امیدوارم
زد روی بازوم
_خوبه که امید واری چون نا امیدی کار شیطانِ
تا شب شش نفر دیگه اومدن اموزشگاه، توران خانم نظر دوتاشون رو عوض کرد پارچهشون رو پس نگرفتن چهار نفرشون مصمم بودن که من خطاکارم و پارچههاشون رو پس گرفتن، دیگه از سفارشات روستای خودمون چیزی نمونده. چند تا سفارش از شهر مونده که اونها هنوز از این شرایط پیش اومده اطلاع ندارند
شام خوردیم محبوبه خانم زنگ زد به الهه
_جانم مامانم
_آره میام توران خانم اومده پیش مریم
_آره والا امروز خیلی به دادمون رسید
_باشه اومدم
تماس رو قطع کرد رو کرد به توران خانم
_مامانم بهتون سلام رسوند گفت به توران خانم بگو شما که داری از آبروی یک مسلمان دفاع میکنی مطمئن باش خدا در دو دنیا بهت آبرو میده
توران خانم سرش رو کج کرد
_ من به وظیفهم عمل کردم، مریم جان هم مثل دختر خودم میمونه این رو جدی میگم من از ته دلم دوسش دارم
لبخندی زد
_تو هم دختر خوبی هستی، تورو هم از ته دلم دوستت دارم
الهه صورت توران خانم رو بوسید
_ممنون ماهم شمارو دوست داشتیم با این کارتون دیگه بیشترم دوستتون داریم
_ببخشید شما گفتید شب پیش مریم میمونید درسته؟
_بله میمونم
_پس من برم خونمون
_برو در امان خدا
نشست کنار من
_مریم جان من میرم صبح ساعت هشت اینجا هستم
_باشه عزیزم برو
توران خانم گفت
_ببخشید الهه جان یه سوال در مورد خودت ازت بپرسم
خواهش میکنم بپرسید
_ اول که نامزدیت رو بهت تبریک میگم ان شاالله خوشبخت بشی، حالا عقد کردید یا شیرینی خوردید
فعلا صیغه محرمیت خوندیم تا میلاد صاحب الزمان عقد کنیم
_به سلامتی باشه ان شاالله به مامانت بگو اگر جشن عقد گرفتید منم برای مراسم عقدت دعوت کنه
_چشم حتما
_چشمت بی بلا
الهه خدا حافظی کرد رفت
توران خانم بلند شد رفت توی آشپزخونه سینی برداشت دو لیوان گذاشت توش، مشغول چایی ریختن شد، یه دفعه در هال باز شد داداشم اومد تو هال
از ترسم یه جیغ بلند کشیدم
داداشم گفت کو اون پ*د*ر*س*و*خ*ت*ه ا*ی*ک*ه*د*ا*ش*ت*ی باهاش حرف میزدی...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾