🔷 ايمان چيست؟ چه مراحلى دارد؟ چه آثار و چه علائمى به دنبال مى‏آورد؟ و چه بارهايى و چه حقوقى را بر دوش مى‏گيرد؟ 🔷 ايمان چيزى جز عشق و نفرت نيست. «هَلِ اْلايمانُ إلاّ الْحُبِّ وَ الْبُغْضُ». ايمان عشق در راه او و نفرت به خاطر اوست. ايمان رهبرى و جهت دادن به عشق و نفرت است. 🔷 ايمان حد قلبى مذهب است.«الَّذينَ آمَنُوا أَشَّدُ حُبّاً للَّهِ». آنها كه ايمان مى‏آورند از عشق بزرگترى براى خدا برخوردار مى‏شوند.«قالَتِ ألاعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا، وَ لكِن قُولُوا أَسْلَمْنا فَلَمَّا يَدْخُلِ الايمانُ فى‏ قُلُوبِكُم». اعراب مى‏گفتند ما ايمان آورده‏ايم، ما گرويده‏ايم. بگو شما ايمان نياورده‏ايد، بگوييد اسلام آورده‏ايم. هنوز ايمان در دل شما راهى نيافته است. هنوز اين عشق خدا در سينه‏ها خرگاه نزده است. هنوز ديگران پاسدار دل‏ها هستند. 🔷 اين عشق به تدريج شكل مى‏گيرد و پيچيده مى‏شود. اين گياه آهسته سربلند مى‏كند تا از تمامى وجود تو سرازير مى‏شود و از دست و پا و چشم و گوش و فكر و خيال تو، جوانه مى‏دهد و بار مى‏آورد. 🔷 «إنَّ الايمانَ مَبْثُوثٌ عَلَى الْجَوارِحِ». ايمان بر تمامى وجود تو پراكنده است. ممكن است دست تو ايمان آورده باشد، ولى هنوز چشم تو ايمان نياورده باشد و خالى مانده باشد. هر كدام از اعضا و جوارح تو كه از اين عشق زنده شدند، به ايمان مى‏رسند، تا آنجا كه روحُ الايمان در تمامى وجود تو سايه مى‏گستراند. 🔷 سرعت و شتاب و يا كندى و حتى خشكيدن اين گياه عشق به تو بستگى دارد كه چگونه سيرابش كنى و بارورش سازى. هر چه بيشتر شكر كنى و بيشتر گام بردارى، زودتر مى‏رسى و بيشتر بار مى‏گيرى. 🔷 ايمان عمل را مى‏زايد و عمل ايمان را بارور مى‏سازد. آنها كه پرش‏هاى آهويى دارند و همراه مقايسه‏ها و ذكرها مدام با خودشان كار مى‏كنند و به خودشان نهيب‏ مى‏زنند، زودتر مى‏رسند. 🔷 بارها گفته شده كه بذر فكر و گياه عشق، اگر همراه ذكر و يادآورى تو نباشد، هيچگاه از زير خاك سر بر نمى‏آورد. من كسانى را سراغ دارم كه سال‏هاست در جا زده‏اند و گياه ايمانشان بى‏رنگ مانده و دارد مى‏خشكد. و كسانى را سراغ دارم كه هنوز ماهها نگذشته كه سربرآورده‏اند، چون داستان حركت انسان، داستان كفر و شكر است.«لَئِنْ شَكَرتُم لأَزيدَنَّكُم‏». 🔷 مدام نوسان دارد. در هر مرحله اگر اقدام نكنى، افت مى‏كنى و مدام پايين مى‏آيى و اگر اقدام كردى پيش مى‏روى و جلو مى‏افتى. تو كه فهميدى بايد از اين لقمه‏ى چرب بگذرى. اگر توجيه كردى، تو در همين جا نمى‏مانى كه رفته رفته، بخل در تو سبز مى‏شود. با اينكه چند لقمه دارى، از بشقاب رفيقت برمى‏دارى تا آنجا كه يك انبار احتكار كرده‏اى و باز هم نگاهت به كاسه‏ى ديگران است تا آنجا كه مجبور مى‏شوى با كسانى دوست شوى كه احتكار مى‏كنند و چشم به انبارت ندارند تا آنجا كه در بزمشان راه مى‏يابى و ... تا آنجا كه از دست مى‏روى. 🔷 و اگر در اين آخرين پله يك قدم برداشتى، يك حركت كردى، قدرت گام دوم را به تو مى‏دهند تا آنجا كه مى‏توانى دو لقمه و بيشتر و بيشتر بدهى و از تمامى انبارهايت بگذرى. 🔷 داستان انسان، داستان شكر و كفر است، در هر لحظه پيش مى‏برد و يا عقب مى‏افتد. اين طور نيست كه خيال كنى در يك جا ايستادن، در همانجا ماندن است، كه ايستادن عقب گرد است و پايين رفتن. 🔷 آن زنده دل گفته بود آنها كه در نينوا حسين را كشتند، همان‏هايى بودند كه از يك لقمه نگذشتند. از يك چاى داغ نگذشتند، از اول و دوم نگذشتند تا آنجا كه نتوانستند از گندم رى هم بگذرند تا آنجا كه دستشان را هم با خون حسين شستند. 📚 صراط، ص ۹٠ 🆔👉@cheshmeyejarie