✴️ خدا رحمت كند پدرم را! قصه اى مى گفت كه: كسى را گفتند تو سه تا دعاى مستجاب دارى. آمد پيش عيالش و گفت: عيال! ما سه تا دعاى حسابى داريم، چه كار كنيم؟
✴️ گفت دعا كن من بشوم ماه! خيلى خوشگل بشوم. مرد گفت: خدايا! اين ماه بشود. خيلى زيبا شد. حالا او زيبا شده و بچه هاى دربدرش كثيف مانده اند و خود اين پيرمرد هم گرفتار است.
✴️ شاهزاده اى آمد رد شود، اين ماه را ديد كه نقره اى است. گوهرى است، انگشترى است در زباله دانى، برش داشت. اشاره اى كرد، زن هم پشت او نشست و رفت! بچه ها ماندند، پيرمرد مستجاب الدعوه هم ماند.
✴️ خيلى ناراحت شد، گفت: اين چه وضعى است؟! خدايا! اين زن سگ بشود. زن هم سگ شد و برگشت! بچه ها هم فهميدند كه مادرشان است. بعد گفت: خدايا! دوباره برش گردان به حالت اول!
✴️ يعنى ما مى بينيم دعاهاى آدم همينقدر است؛ يعنى آمدن و رفتن دعايش هيچ تحولى در او ايجاد نكرده. يكى ماه شده، سگ شده و آخر هم برگشته به حالت اول.
✴️ بنشينيم و جمع بندى كنيم! حرفم اين است كه آدم بايد هم تغيير و تحولى در همتش بيايد و هم در دعاهايش و هم در طرحش و هم در عملش و برنامه ريزى وسيع ترى كند.
📚 خط انتقال معارف، ص ۱۵۳
🆔👉
@cheshmeyejarie