. همسایه روبرویی دیشب قرآن و آینه آوردند و پشت پنجره طبقه دوم گذاشتند. عیالوارند و صدای خوشحالی و شادمانی‌شان کوچه را برداشته بود. دست و سوت و جیغ و روشن کردن تمام لامپ‌ها. عروسی داشتند انگار. خیلی وقت بود مشغول بنایی و بازسازی بودند. چند بار پولشان ته کشید و کار خوابید و باز از نو شروع کردند. پارسال همین موقع‌ها بود بنایی خانه خودمان بعد از یک‌سال‌وچند ماه تمام شد. حس زن همسایه را بیشتر از هر کسی می‌دانم، یقین همان ترکیب سبکی و زنده‌تر شدن و گشایش بعد از سختی‌‌هاست. هرچند علاقه‌ای به روابط همسایه‌ای ندارم، اما ازاینکه قرار است وقتی پنجره آشپزخانه را باز کنم، صدای زندگی توی خانه ما هم بپیچد، خوشحالم. محله، زیادی آرام و سوت‌‌وکور شده بود. بچه‌های کوچه‌مان بزرگ شدند، یا رفتن دانشگاه یا ازدواج کردند و پدر مادرها تنهاتر شدند. کاش قبل از اینکه جوانه‌ها و برگ‌های ریزریز درخت بین خانه ما و آن‌ها سبز پررنگ شوند، اثاث بکشند. پارسال وقتی از اثاث‌بردن و شستن و پهن‌کردن خسته می‌شدم با نگاه‌کردن به سبزشدن ساقه‌های لخت خستگی در می‌کردم. شاید وقتی ‌آمدند کیک و شیرینی خانگی بردم و بیشتر با هم آشنا شدیم. بهار آدم‌ها را سخاوتمند هم می‌کند. دست‌هایم باید شکوفه بزنند. آدم می‌تواند کسی را بی‌اندازه دوست داشته باشد، اما کنارش نباشد. @chiiiiimeh .