#ثریا
بیا و ببین زن عموت براش چه کارا که نکرده .
اونوقت دختر ما میگه آقای دکتر قبلاً یه دستی هم به راضیه زده برو یاد بگیر از مهتاب ببین چجوری زندگیشو سر و سامون داده ، مامان یه بند شروع کرده بود به حرف زدن . رفتم تو اتاق خودم و منتظر موندم تا آقاجون برای ناهار بیاد
انگار نه انگار همین امروز صبح با اطمینان رفته بودم سراغ محمدحسین ولی حالا چی ته دلم خالی بود هیچ حسی نداشتم .
سفره رو انداختن و بابا شروع کرد به غذا خوردن ، سهراب مدام ظرفا رو جا به جا میکرد و میگفت من اینو میخوام من اونو میخوام.گلومو صاف کردم و گفتم آقاجون میخوام باهاتون حرف بزنم ، خانم جان با چشم و ابرو برام خط و نشون کشید و گفت اقاجانت خسته و کوفته از سرکار میاد اونوقت توهم بلای جونش شو
آقا جون گفت بگو ثریا چیکارم داری؟
تو این چند سال هیچ حواسمون به آقاجون نبود که چقدر گوشه گیر شده بود و کمرش خم شده بود انگار غمایی که هرکدوم ما تک تک رو دلمون داشتیم رو کمر آقاجون تلنبار شده بود
گفتم آقاجون نمیگم شما دنیا ندیده ای نمیگم سختی نکشیدی ولی من یه سال بچه علیل بزرگ کردم و مثل شمع آب شدم، بچمو از دست دادم پاره تنمو ،شوهرم بهم خیانت کرد و چهل روز بیشتر از مرگ پسرم نگذشته بود اومد و طلاقم داد و الآنم که فهمیدم پسر خودشو داره و زندگیش به راهه .
🌼🌼🌼🌼🌼