🍃🍃🍃🌸🍃
#ثریا
از دختر من و تو چند سال کوچیک تره . عمه گفت نمیدونم والا الان ما بگیم چرا میخوای عروسش کنی فکر میکنه که به خاطر اینه که دخترامون عروس نشدن
مامان جوری که ناراحتی از صداش مشخص بود گفت درستشم این بود صبر میکرد دخترای ما عروس بشن بعد دخترشو عروس میکرد .
عمه جوری که ذوق تو صداش بود گفت واسه مهزاده یه خواستگار خوب پیدا شده ، تو سالگرد هادی دیدنش مامان به عمه اشاره کرد و دیگه حرفی زده نشد .
روز بعد زن عمو مهناز زنگ زد به مامان و گفت واسه دو سه شب دیگه بیاین خونمون، واسه بهار قراره خواستگار بیاد شما و ثریا هم بیاین بچه ها رو هم بیارین ، مامان صداشو آروم کرد و گفت باشه مهناز جان فقط سیمزار و نادر که نمیان ؟ باز میترسم مثل شب سالگرد این سهراب گرد و خاک به پا کنه ، یکم خندید و بعدش خدافظی کرد . رو کرد به من و گفت میخوام بگم این خواستگاری که عمت فرستاده رو بیان خونه ، خوبیت نداره دختر مهناز عروس بشه و تو هنوز تو خونه باشی بعدشم افتاد دنبال این که واسه شب خواستگاری چی بپوشیم .
مامان همیشه دلش میخواست من و سهراب بهترین لباسارو بپوشیم ، بهترین غذاها روبخوریم و بهترین مدرسه ها بریم. حتی میگفت خونمون ببریم تهران تا منم بتونم برم دانشگاه ولی بابا و خانم جان مخالف بودن و میگفتن دختر همین که بره مدرسه واسش بسه و زیادیه اگر بره دانشگاه کلی حرف پشتش درمیاد و کسی نمیگیرتش شب خواستگاری سهراب اول مامانو و منو رسوند و بعدش رفت دنبال عمه و بچه هاش ، همین که وارد خونه شدم بابا اومد سمتم و محکم بغلم کرد ، مامان جلوتر از ما شروع به حرکت کرد که بابا گفت بهبه شکر خانم باز قر و نیم قر کردی به سلامتی ولی مامان محل نذاشت و وارد خونه شد .
بهار رو صندلی نشسته بود و یه لباس پر زرق و برق پوشیده بود حتی یکم سرخاب سفیدابم به خودش مالیده بود ولی هزاری هم که به خودش میرسید به خوشگلی من و آذر نمیرسید .
مهمونا اومده بودن و منتظر خانواده داماد بودیم ، عمو ناصر مدام دور زن عمو بود هرچی میگفت پشت سر میگفت چشم
داماد و خانوادش اومدن ، اسماعیل یه پسر قدبلند سبزه رو بود سلام کرد و نشستن و شروع کردن به حرف زدن تمام طول مدت خواستگاری سنگینی نگاه خواهر اسماعیل و خودشو روم حس میکردم و به روی خودم نیاوردم قرارا گذاشته شد و قرار شد سه شب بعد برای بهار حلقه بیارن . مهمونا که رفتن من و بهار و آذر رفتیم تو اتاق ، آذر بهار بغل کرده بود و گفت خیلی برات خوشحالم بهار ، اسماعیل خیلی پسر خوبی دیده میشه .
🌼🌼🌼🌼