🌸 دختــران چــادری 🌸
┄━•●❥ به وقت چهارشنبه! ❥●•━┄     پروانه موهایش را بالای سر دم اسبی می بندد..برعکس همیشه نه از فر کردن موهایش خبری است نه لخت کردن! مادرش که در حال تدارک فسنجان بود،سرش را خم کرد و گفت《پروانه!به خداوندی خدا اگه کار غلطی ازت سر بزنه،شیرمو حلالت نمی کنم!》پروانه قهقه زنان جواب داد《عجبا!باز گفت شیر!مادر من حساب کتاب کن،ببینم هزینه شیر،کلهم جمیعا چقدر میشه؟!تا باهات تسویه حساب کنم!》صورت مادر برافروخته شد《به روح بابای خدا بیامرزت قسم مشکوک میزنی!دیشب با جفت گوشای خودم شنیدم،جان جانانت چی دم گوشت پچ پچ می کرد!》پروانه کنترلش را از دست می دهد و با حالت عصبی می گوید《ای بابا..اصلا زندگی خودمه!من راضی..نامزدم راضی..》مادر چشم هایش گرد شد《بله دیگه!گور بابای ناراضی!همه چی زیر سر این پسر دماغ عملیه..من موندم از کجا عین بلا تو زندگی ما نازل شد!》 پروانه با شنیدن سخنان مادر در را محکم کوبید و رفت!تا به کوچه پشتی برسد..اتفاقات اخیر را با خود مرور کرد《سهیل از خانواده ای باکلاس و متمدن با یک نگاه در کافی شاپ دوستش،شیفیته پروانه شده و بعد از مدتی او را با گروهی آشنا کرد که خودش سردسته آن بود و همگی یک هدف را دنبال می کردن "کمپین نه به حجاب اجباری!" کنار این هدف پول هم نهفته بود،یک تیر و دو نشان!پولش چند تکه از جهیزیه اش را جور می کرد! 》 به کوچه که رسید،از فکر و خیال فارغ شد..در کوچه ای بن بست..زیر تابلوی شهید گمنام..از توی کیف کلاه گیس را در آورد!کپ رنگ موهای خودش،حتی نامزدش هم نمی تواند شک کند..دوربین آماده..شال روی هوا به رقص در می آید..لبخندی می زند و ندای آزادی سر می دهد《من پروانه ام..پروانه ای آزاد..منتظر کلیپ های بعدی دختران انقلاب باشید!مسیح جون مرسی هستی!دوستت دارم..بای بای!》 نگاهی به دور و برش انداخت،پرنده پر نمیزد.تندی شال را روی سرش انداخت..انگار هنوز هم دو دل است..تشویش تمام وجودش را پر می کند..اما به دلبر جانش قول داده بود و حالا الوعده وفا! جلدی سراغ کلیپ رفت تا ندای آزادیش را جهانی کند..از قضا بسته نت تمام شد و سریع سمت خانه دوید.. نفس نفس زنان نشست روی کاناپه..گوشی لعنتی مدام error می داد!پروانه از حرص ناخونش را می جویید.مادرش مشغول تماشای تلویزیون بود و صدای برنامه در حال پخش روی اعصابش رژه می رفت.گوشی را کناری پرت کرد..بی حوصله چشم دوخت به قاب تلویزیون که گوشه اش حک شده بود {لاله های بهارستان 17خرداد96،حمله داعش به مجلس!} "دختری چادر به سر اشک به پهنای صورتش جاری میشد..می گفت پدرم بی گناه کشته شد!" فلش بک زد به سالیان دور《رقیه..بابا..گریه های بی امان》 با دقت بیشتری زوم کرد و نگاهش متفکرانه تر شد! "همسری آه کشیده و می گفت:همسرم زبان روزه،تشنه لب شهید شد!"《تشنه..حسین..کربلا!》 "مادری از سودای دل ناله می کرد:سفره افطار آماده بود اما پسرم نیامد!"《کوفه..افطار..علی..!》 "زنی بچه بغل می گفت:همسرم همیشه دوست داشت اگر دختر دار شدیم اسمش را بگذاریم زینب!"《زینب..مصیبت..باز هم کربلا!》 مادر پروانه به پهنای صورت اشک می ریخت..دستمال کاغذی جوابگوی سیل راه افتاده روی گونه هایش نبود! یک آن دل شیشه ای پروانه لرزید..خودش هم نفهمید چه شد،گونه هایش خیس شده بود..با پشت دست محکم اشک ها را پاک کرد.قطعات پازل را کنار هم چید《زینب..خون..شهادت..لب تشنه!پرپر شدگان به وقت چهارشنبه! 》تعصب داشت روی هر چه بوی حسین را می داد! بالاخره نت گوشی وصل شد.دستش بشدت می لرزید،غوغایی در دلش به پا شده و خودش هم نمی دانست با کلیپ ضبط شده اش چه کند..با خود دو دو تا چهار تا کرد!《کدام یک چهارشنبه سفید است و کدام سیاه!》 جواب برایش از روز هم روشن تر بود اما از بس مغزش را شستشو داده بودند،تجزیه و تحلیلش ادامه داشت.. پروانه تا لحظاتی قبل با تمام قوا فرمان مسیح را به واسطه نامزدش اطاعت کرده بود و خود را برای چهارشنبه سفید آماده..اما مستند لاله های بهارستان تمام معادلات پولی نژاد را بهم ریخت و شک را به جان پروانه انداخت تا او را به فکر وا دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸 ❣ ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇 💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057