✅ می خواستم بروم کربلا 🔺همسرم سه ماهه باردار بود. آن قدر اصرار کرد که به بردنش راضی شدم. سختی سفر و دوری راه مریضش کرد. وقتی رسیدیم کربلا ، اول رفتیم دکتر معاینه که کرد گفت: احتمالا جنین مرده. اگر هم زنده باشه ، امیدی نیست. برگشتیم مسافرخانه. خانم گفت: من این دارو ها رو نمی خورم . بریم حرم . هر جوری که می تونی من رو برسون به ضریح آقا . زیر بغل هایش را گرفتم و بردمش کنار ضریح. حال و هوایی پیدا کرده بود. زیارت کردیم و برگشتیم صبح که برای نماز بیدارش کردم با خوش حالی بلند شد و گفت :چه خواب شیرینی بود. 🔻خانمی که نقاب به صورتش داشت یه پسر بچه خوشگل رو گذاشت تو بغلم. دوباره رفتیم پیش همان دکتر. بیست دقیقه ای معاینه کرد. بعد با تعجب گفت : موضوع چیه ؟ دیروز این بچه مرده بود ، ولی امروز کاملا زنده و سالمه. کجا بردیش ؟ کی معالجه ش کرده؟ وقتی جریان را برایش تعریف کردیم ، ساکت شد و رفت توی فکر . بچه که به دنیا آمد، اسمش را گذاشتیم محمد ابراهیم ؛ محمد ابراهیم همت. 🎙 راوی پدر شهید 🌸 🌸 کوله پشتی راوی 🆔 @cole_ravi ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄