#قتل ۵
هوشنگ و خانواده ش از اونجا رفتن بابام به علی گفت که نباید میگفتی و ولش میکردی وقتی علی عکس هانیه رو تو گوشیش نشون داد همه خجالت کشیدیم باورم نمیشه که هانیه همچین عکسی بذاره تو اینستاش مامانم به علی گفت شیرعلی مامان به دلم بد افتاده الان برو تهران دیگه بسه اما علی قبول نکرد فردای همون روز اومد و گفت که فرزاد بهش زنگ زده و گفته که اونم از دست هانیه ناراحته و میخواد علی رو ببینه هر چی گفتم نرو علی گوش نداد و رفت، فقط من میدونستم که علی رفته شب شد و علی برنگشت که دیدم بابام بهم زنگ زد گفت از کلانتری تماس گرفتن بریم اونجا در مورد علی هست فوری لباس پوشیدم و رفتیم اونجا پرسیدن که اخیرا درگیری داشته علی؟ منمتمام ماجرای باغ رو گفتم حتی تهدید هوشنگ که جلوی همه ما گفت، اونا همگفتن که بعد از ظهر علی تماس میگیره با پلیس و بعد از گفتن اسم و فامیلش میگه من و فرزاد خواهر زاده م چاقو زده و انداختم تو کوه تا بمیرم توروخدا به دادم برسید
❌
کپی برداری حرام و پیگرد قانونی دارد