eitaa logo
مشاور حقوقی دادِستان
3.5هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
740 ویدیو
3 فایل
پرسش وپاسخ و راهنمایی حقوقی توسط کارشناس حقوق و دانش آموخته دانشگاه تهران الهه علی کرم حقوقی تخصص جزا و جرم شناسی مهدیه مولایی کارشناس حقوق خانم توکلی مشاوره خانواده و تراپیست لیلا قهرمان وکیل پایه یک https://eitaa.com/joinchat/612761728Ce9bbd3abd4
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ ما هفت تا دختریم و خدا بعد از کلی دعا و نذر برادرم رو به ما داد مادرم گفت این شیرمرده و به نیت امام علی اسمش رو میذارم شیرعلی، ولی همه علی صداش میکردیم رابطه خانوادگی مون خوب بود علی وقتی از سربازی برگشت ی مدت چسبید به کار که ی پس اندازی داشته باشه و بعدم ازدواج کنه، نور چشم همه مون بود رو چشم میذاشتیم و خیلی عزیز بود برامون ی سال عید به دستور پدرم علی اومد شهرستان که دور هم باشیم همش سر به سرش میذاشتم و میگفتم تو با ی نفر دوستی اون کیه و عاشق شدی اونم‌ میخندید و میگفت بخدا کسی نیست رابطه من با علی بین خواهرام از همه صمیمی تر بود گاهی برام درد دل میکرد بابام‌ میگفت انقدر کار نکن من همه چیز بهت میدم و خودتو اذیت نکن ولی علی گوش نمیکرد میگفت میخوام مستقل باشم و دستم توی جیب خودم‌باشه ❌هرگونه کپی برداری وفوروارد از داستان‌های کانال پیگرد قانونی دارد
۲ تنها ناراحتی ما این بود که علی تهران کار میکنه و دور از ما هست بخاطر اینکه علی اخرین بچه بود تقریبا با بچه های ما همسال میشد، خوشگلی و تیپ و هیکل علی زبانزد بود توی اون چند روزی که به خونه برگشته بود هر روز با بچه های میرفتن گردش ی روز دیدم وقتی برگشتن گفت هانیه ی جور خاصی لباس میپوشه دیگه بزرگ شده و هجده سالشه اما عین دختر بچه ها میپوشه شلوارش کوتاهه و جای مانتو با لباس میگرده حتی پرسید ابجی‌ مگه میشه دختر هجده ساله کلاه بذاره و شال نپوشه؟ بهش گفتم ولش کن اون دختر خواهر بزرگترمونه پدر و مادرشم میدونن تو دخالت نکن حرفی هم‌ نزن داداش همش تو فکر بود برای اینکه از فکر هانیه در بیاد ذهنش رو کشیدم سمت زن گرفتن تا اسم زن میومد چشم هاش برق میزد و خوشحال میشد ❌هرگونه کپی برداری وفوروارد از داستان‌های کانال پیگرد قانونی دارد
۳ وقتی علی از کنارم رفت با خواهرم تماس گرفتم و بهش گفتم‌ که علی چی‌ گفته اونم ناراحت جوابم‌ رو داد گفت بارها به شوهرم میگم جلوی هانیه رو بگیر زشته ابرو داریم قرار نیست هر کوفتی مد شد ما هم همونکارو بکنیم همه چیز که مد نیست اخلاقیات هم هست اما میگه ایراد نداره و هانیه باید هر جوری دوس داره بگرده هی میگم هانیه که بچه نیست دیگه وقت شوهرشه اما کو گوش شنوا بهش گفتم ایراد نداره حالا من علی رو اروم کردم که ی وقت حرفی نزنه توام با سیاست نذار که هانیه بیاد جلوی چشم این خودت از اخلاق شوهرت خبر داری هوشنگ دنبال دعواس مخصوصا که چون همه علی و دوس داریم با علی لجه اونم‌گفت خیالت راحت و من فکر کردم که همه چیز حل شد چند روزی گذشت و مهمونیای عید تموم شد به پیشنهاد علی قرار شد ی روز همه بریم‌ بیرون تفریح ❌هرگونه کپی برداری وفوروارد از داستان‌های کانال پیگرد قانونی دارد
۴ فرزاد برادر هانیه بود با اینکه همش ۲۱ ساله بود و چهار سال از علی کوچیکتر بود ولی هیکل درشتی داشت، رفتیم باغ پدرم تفریح و همه چیز بردیم همش میدیدم‌ که علی چقدر حرص پوشش هانیه رو میخوره و همش چشمش بهش هست ولی هیچی نگفتم که یهو دیدم علی اخم غلیظی کرده و میره به سمت هانیه خواستم جلوش رو بگیرم که منو زد کنار و بلند گفت دایی این چه کاریه؟ این چه وضع لباس پوشیدنه؟ چرا اینجوری میگردی؟ تو اینستا عکس خودتو میذاری چرا پیجت رو خصوصی نکردی بابا حیا خوب چیزیه عکس لخت خودتو گذاشتی مردم زیرش ازت تعریف کنن؟ هانیه ماتش برده بود که باباش گفت به تو چه علی من باباشم همش حرف کافی بود تا ی دعوای بزرگ شکل بگیره علی و هوشنگ شروع کردن همدیگرو زدن کسی نمیتونست جداشون کنه هوشنگ و به زور از بین دست و پای علی کشیدیم بیرون اخرین حرف هوشنگ این بود که من تورو میکشم علی شک نکن ❌هرگونه کپی برداری از داستان‌های کانال پیگرد قانونی دارد
۵ هوشنگ و خانواده ش از اونجا رفتن بابام به علی گفت که نباید میگفتی و ولش میکردی وقتی علی عکس هانیه رو تو گوشیش نشون داد همه خجالت کشیدیم باورم نمیشه که هانیه همچین عکسی بذاره تو اینستاش مامانم به علی گفت شیرعلی مامان به دلم بد افتاده الان برو تهران دیگه بسه اما علی قبول نکرد فردای همون روز اومد و گفت که فرزاد بهش زنگ زده و گفته که اونم‌ از دست هانیه ناراحته و میخواد علی رو ببینه هر چی گفتم نرو علی گوش نداد و رفت، فقط من میدونستم که علی رفته شب شد و علی برنگشت که دیدم بابام بهم زنگ زد گفت از کلانتری تماس گرفتن بریم اونجا در مورد علی هست فوری لباس پوشیدم و رفتیم اونجا پرسیدن که اخیرا درگیری داشته علی؟ منم‌تمام ماجرای باغ رو گفتم حتی تهدید هوشنگ که جلوی همه ما گفت، اونا هم‌گفتن که بعد از ظهر علی تماس میگیره با پلیس و بعد از گفتن اسم و فامیلش میگه من و فرزاد خواهر زاده م چاقو زده و انداختم تو کوه تا بمیرم توروخدا به دادم برسید ❌ کپی برداری حرام و پیگرد قانونی دارد
۶ وقتی صدای ضبط شده علی به گوشم خورد زانوهام شل شد و نفهمیدم چی شد دنیا دور سرم چرخید بهوش که اومدم هنوز کلانتری بودم مامور پلیس گفت متاسفانه ما دیر رسیدیم وقتی بالاسرش بودیم که تموم کرده بود همون شب فرزاد دستگیر شد و گفت که پدرش تحریکش کرده علی رو بکشه و جسدس و بندازه تو کوه، با ی وکیل خانم‌صحبت کردیم و ازش خواستیم پیگیر ماجرا بشه تو دادگاه قاضی حکم‌ قتل‌ عمد رو داد چون هم ضربه با سلاح سرد بوده و هم به عمد علی رو کشونده برای دعوا همون صدای برادرم‌ که‌ گفته بود چاقو خورده هم سند بود وکیل مون خیلی تلاش کرد تا قاضی حکم قصاص داد همه‌توقع داشتن پدرم رضایت بده اما نداد و گفت فقط قصاص تازه هوشنگ به خودش ا مد هر چی‌ التماس کرد برای رضایت پدرم قبول نکرد گفت تو باعث شدی و باید داغی که من میکشم و بکشی، الان حکم‌قصاص اومده و چند روز دیگه هم اجرا میشه و منم اصلا ناراحت فرزاد نیستم التماس میکنم سر چیزهای کوچیک خودتون رو نابود نکنید از برادر من ی سنگ قبر مونده کپی برداری حرام و پیگرد قانونی دارد