کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت‌صدیکم ﷽ در دوران دفاع مقدس با همسرم راهی جبهه شدیم. شوهرم در گروه شهید .ا
✨﷽✨ خواهر شهید .بعد از ابراهیم حال و روز خودم را نمی فهمیدم. ابراهیم همه زندگی من بود .خیلی به او دلبسته بودیم. او نه تنها یک برادر، که مربی ما نیز بود بارهــا با من در مورد حجــاب صحبت می کرد و می گفــت: چادر یادگار حضرت زهرا اســت، ایمان یک زن، وقتی کامل می شود که حجاب را …کامل رعایت کند و وقتی می خواستیم از خانه بیرون برویم یا به مهمانی دعوت داشتیم، به ما در …مورد نحوه برخورد با نامحرم توصیه می کرد و اما هیچگاه امر و نهی نمی کرد! ابراهیم اصول تربیتی را در نصیحت کردن .رعایت می نمود در مورد نماز هم بارها دیده بودم که با شوخی و خنده، ما را برای نمازصبح »صدا می زد و می گفت: »نماز، فقط اول وقت و جماعت همیشــه به دوستانش در مورد اذان گفتن نصیحت می کرد. می گفت: هرجا هستید تا صدای اذان را شنیدید، حتی اگر سوار موتور هستید توقف کنید و با .صدای بلند، پروردگار را صدا کنید و اذان بگوئید زمانی که ابراهیم مجروح بود و به خانه آمد از یک طرف ناراحت بودیم و !از یک طرف خوشحال .ناراحت برای زخمی شدن و خوشحال که بیشتر می توانستیم او را ببینیم خــوب به یاد دارم که دوســتانش به دیدنش آمدند. ابراهیم هم شــروع به :خواندن اشعاری کرد که فکر کنم خودش سروده بود اگر عالم همه با ما ســتیزند اگر شــویند با خون پیکرم را اگر با آتش و خون خو بگیرم اگر با تیغ، خونم را بریزند اگر گیرند از پیکر سرم را ز خط سرخ رهبر بر نگردم بارها شنیده بودم که ابراهیم، از این حرف که برخی می گفتند: فقط می ریم !جبهه برای شهید شدن و… اصلاً خوشش نمی آمد به دوستانش می گفت: همیشه بگید ما تا لحظه آخر، تا جائی که نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم، اگر خدا خواست و نمره ما بیست شد .آن وقت شهید شویم .ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم می گفــت باید اینقدر با این بدن کار کنیم، اینقدر در راه خدا فعالیت کنیم .که وقتی خودش صلاح دید، پای کارنامه ما را امضا کند و شهید شویم اما ممکن هم هســت که لیاقت شهید شدن، با رفتار یا کردار بد از ما گرفته .شود ٭٭٭ ســال ها از شهادت ابراهیم گذشــت. هیچکس نمی توانست تصور کند که …فقدان او چه بر سر خانواده ی ما آورد. مادر ما از فقدان ابراهیم از پا افتاد و ،تا اینکه در ســال ۱۳۹۰ شــنیدم که قرار است سنگ یادبودی برای ابراهیم .روی قبر یکی از شهدای گمنام در بهشت زهرا ساخته شود ابراهیم عاشق گمنامی بود. حالا هم مزار یادبود او روی قبر یکی از شهدای .گمنام ساخته می شد در واقع یکی از شــهدای گمنام به واسطه ابراهیم تکریم می شد. این ماجرا .گذشت تا اینکه به کنار مزار یادبود او رفتم روزی که برای اولین بار در مقابل ســنگ مزار ابراهیم قرار گرفتم، یکباره !بدنم لرزید! رنگم پرید و باتعجب به اطراف نگاه کردم چند نفر از بســتگان ما هم همین حال را داشتند! ما به یاد یک ماجرا افتادیم !که سی سال قبل در همین نقطه اتفاق افتاده بود درســت بعد از عملیات آزادی خرمشهر، پســرعموی مادرم، شهید حسن .سراجیان به شهادت رسید آن زمــان ابراهیــم مجروح بود و با عصا راه می رفت. اما به خاطر شــهادت .ایشان به بهشت زهرا آمد ،وقتی حسن را دفن کردند، ابراهیم جلو آمد و گفت: خوش به حالت حسن چه جای خوبی هستی! قطعه۲۶ و کنار خیابان اصلی. هرکی از اینجا رد بشه یه .فاتحه برات می خونه و تو رو یاد می کنه بعد ادامه داد: من هم باید بیام پیش تو! دعا کن من هم بیام همینجا، بعد هم !با عصای خودش به زمین زد و چند قبر آن طرف تر از حسن را نشان داد چند ســال بعد، درست همان جائی که ابراهیم نشــان داده بود، یک شهید .گمنام دفن شد و بعد به طرز عجیبی ســنگ یادبــود ابراهیم در همان مــکان که خودش !!دوست داشت قرار گرفت پایان التماس دعا🤲