بسم الله الرحمن الرحیم در نقد تایم لاین انقلابی (لطفا حوصله کنید و تا پایان بخوانید) چرا به توییتر آمدیم؟ روز اول با خودمان گفتیم برویم که موثر باشیم، برویم که جهاد تبیین بکنیم، میگفتیم بر ما واجب است در این فضا حضور داشته باشیم، اگر میدان را حزب اللهی ها خالی کنند گرگ ها فضا را مسموم میکنند و جامعه را گمراه با اعتقادی مقدس و سینه ای پر دغدغه وارد فضا شدیم روزهای نخست پای گوشی عرق میریختیم که چگونه حرف تاثیر گذار بزنیم، چگونه حرف درست بزنیم ولی هر چه میگفتیم دیده نمیشد. چند روزی که گذشت، تصمیم گرفتیم مقداری روزمرگی چاشنی حرف های نخبگانی مان کنیم تا فضا تلطیف شود، مخاطب با ما انس بگیرد، که حرف های تاثیر گذارمان هم دیده شود‌. کم کم دیدیم روزمرگی و طنز و ... انگار مشتری بیشتری دارد. گفتیم همیشه حق با مشتری است و برای جلب رضایتش از فیلم و سریال گفتیم، از خاطرات کودکی مان، از ملاک ها ازدواجمان، از اینکه امشب دلم گرفته چیکار کنم، پسری که آشپزی میکنه، دختری که میره سرکار و.. ما حق را به مشتری دادیم اما فراموش کردیم حق با خداست اصلا ما به خاطر خدا و نیاز انقلاب آمدیم، به خاطر فرمان جهاد تبیین رهبری اصلا آیا واقعا میشود به خاطر خدا توییت زد که مثلا بنظر من دختر باید فلان باشد، پسر باید بیسار باشد؟ حتما انتظار داریم فرشته شانه راستمان اینها را به عنوان حسنات بنویسد و روز قیامت دولا پهنا با خدا حساب کنیم که ما یک قدم آمدیم نوبت 10 قدم توست. رهبری بارها و بارها در مورد جهاد تبیین صحبت کردند، کدام یکی از ما 7-8 ساعت وقت گذاشته که در موردش تحقیق کند؟ تعریفش چیست؟ شرایطش چیست؟ قالبش چیست؟ محتوایش چیست؟ 7-8 ساعت زیاد است، 4-5 ساعت چه؟ 2-3 ساعت؟ 1 ساعت؟ هیچ؟ اخیرا فرمودند امیدآفرینی کنید یعنی دستور دادند، یعنی راهبرد دادند، شاید بشود گفت واجب شرعی است پس کجاست؟ هیچ هیچ خبری از امید آفرینی در تایم لاین نیست. نه تنها امید نیست که همه پمپاژ کننده ناامیدی شده اند. نشود روزی برسد که در تاریخ از ما به بی‌خیالی و نافرمانی از ولی یاد کنند. چنان که کوفیان با علی (ع) کردند. کتاب الغارات را مرور کنیم تا ببینیم چه بر سر مولایمان علی(ع) آوردند، هر چه دستور میداد، التماس میکرد برای مقابله با دشمن، برای جنگ، سستی میکردند و در آخرین روزهای حکومتش خطبه ای دردناک خواند که هر بار میخوانم بغض گلویم را میفشارد، در ادامه این خطبه پر درد را میگذارم تا شاید تلنگری بخوریم و به خود بیاییم: يا أشباه الرّجال و لا رجال! اى مرد نمايانى كه در حقيقت مرد نيستيد! حلوم الأطفال آرزوهاى شما مانند آرزوهاى كودكان است! و عقول ربّات الحجال! و عقل و خرد شما مانند عروسان حجله نشين! (كه جز به زر و زيور و عيش و نوش، به چيزى نمى‌انديشند) لوددت أنّى لم أركم و لم أعرفكم دوست داشتم كه هرگز شما را نمى‌ديدم و نمى‌شناختم، معرفة- و اللّه- جرّت ندما، شناختن شما باعث پشیمانی شد. و أعقبت سدما و خشم‌آور و غم انگيز بود قاتلكم اللّه! خداوند شما را بكشد (و از رحمتش دور سازد) لقد ملأتم قلبي قيحا كه اين همه، خون به دل من كرديد و شحنتم صدري غيظا سينه مرا پر از خشم ساختيد و جرّعتموني نغب التّهمام أنفاسا و كاسه‌هاى غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشانديد و أفسدتم عليّ رأيي بالعصيان و الخذلان با نافرمانى و ترك يارى، نقشه‌هاى مرا (براى سركوبى دشمن) تباه كرديد