.
سید الساجدین و زین عباد
رفت از این جهان پر بیداد
از جهان به غم عجین شده اش
گشت از محنت و ستم آزاد
از جهانی که تلخ یکسر بود
از جهانی که قصه اش سر بود
از سری که از آن افسر بود
افسری که ز افسران سر بود
از جنایات بی شماره ی شر
ارباً اربای شبه پیغمبر
شرح سیراب سازی اصغر
غصه هایی که داشت یک مادر
از جهانی که قتل مهمان داشت
خاطراتی که حس باران داشت
کودک پابرهنه و عطشان
خار از تیره ی مغیلان داشت
از زمینی که چیره شد ابلیس
آفتابش به حنجری تابید
اوج چون در حضیض آمد و بعد
سم اسبان و سینه ی خورشید
هر چه در آن نشانه ای از غم
ذبح، قربان، نماز، تیغ، قفا
چشم، دندان، عمود، مرد وفا
مشک و لبهای خشک یک سقا
دستهایی که گشت خود مرقد
تا جدا شد ز بند قامت و قد
آنکه حتی دلش نیامد تا
دست خالی به خیمه بر گردد
دامن دختری گرفت آتش
شعله افزون شدش ز جهد و فرار
شام ویرانه دشمن غدار
زخم سیلی، سه ساله ی سردار
گوش خونین ز غارت کفتار
خیزران نواده ی کفار
لب و دندان نور چشم رسول
عمه بود آن زمان چه در آزار
خاطراتی ز رنج بیماری
چونکه خون می شد از گلان جاری
معجری که ز عمه شد غارت
و نیامد ز دست او کاری
خورد طوفان به ساحل آرام
تا نگرید علی دگر از شام
پنج نور آمدند استقبال
صف به صف قدسیان به ذکر سلام
#سید_عسکر_رئیس_السادات
بیست و چهارم مهر نود و چهار
#حضرت_سجاد