جاهلیت جامعه دارد. مردمی دارد که در آن زندگی میکنند و برایش میجنگند و میکشند و میمیرند. جامعهای که نه تنها دختران را که انسان را زنده زنده مرده به شمار آورده و در زمین عادتهایشان دفن میکنند.
کدام سختتر است در این جامعه؟! زن بودن و مردن یا مرد بودن زنده ماندن؟!
تن را کشتن رها کردن روح است و کشتن جان به اسارت کشیدن تن؛ در تنگترین امکان. جایی بین سختی زمین و سنگینی آسمان. تن چیست جز پوستهای نازک و شکننده؟!
جاهلیت جامعه دارد. قانون دارد. بیان دارد. لذا بسیاری باور نمیکنند که در جاهلیت معنی شدهاند. هضم شدهاند. جمع شدهاند. جامعه شدهاند. جاهلیت از خود دفاع میکند و برای بقای خویش میجنگد.
جهل را میشود کاری کرد؛ چون ندانستن است. اما جاهلیت درد بیدرمان است. چون ندانستن نیست. بد دانستن است. نتوانستن نیست، غلط توانستن است.
جاهلیت برای ماندنش دلیل دارد: درد و لذت.
درد جاهلیت بدمسئلگی است، نه بیمسئلگی. بیمسئلهها بردههای جاهلیتند. لذت جاهلیت پاسخ تراشیدن برای همین مسئلههای غلط است.