سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت85 . دیگه برای مدتی خبری از پروانه و پیامک هاش نبود و احمد ظاهرا چ
🤝♥️ . اینو گفت و با اخم رفت سمت کتش و تنش کرد که بره بیرون و در خروج برگشت و با حرص و غضب گفت مراقب خودت باش خانم، یهویی مثل همایون روانی نشی چون من اصلا طاقت روانی ها رو ندارم. رفت و باز شروع شد غصه های من، درد های من‌ و تو دل ریختن های من! نمیدونستم باید چیکار کنم مونده بودم از کدوم سمت فرار کنم نگاهی به صورت امید و آتوسا میکردم و بغض گلومو فشار میداد؛ آخه من چطور میتونستم اینها رو رها کنم! کمی اشک ریختم و سعی کردم مدام با خودم تکرار کنم نه اتفاقی نیافتاده، نه تو اشتباه میکنی سارا، احمدی که اینطور دور و برت میگرده چطور ممکنه بهت حیانت کنه؟! میگفتم و میگفتم ولی عقلم رضا نمی‌داد! من عاشق زندگیم و احمد بودم قلبم میگفت نه نه اشتباه نکن ولی عقلم تمام نقشه های قلبم رو به هم می‌ریخت و واقعا عاقلانه نبود بخوام حرف هاش رو باور کنم اما من بنا رو گذاشتم با سخنان قلبم و همین سبب شد احمد پرور تر بشه و روز به روز بی حیا تر و گستاخ تر نشون بده با پروانه ارتباط داره! هربار هم من اعتراض میکردم میگفت شکاکی، داری روانی میشی، مراقب خودت باش و از این حرفا و هربار هم بهونه ای می‌آورد یه بار میگفت خواستگار داره میخواد من تحقیق کنم یه بار میگفت پول ازش قرض گرفتم باید پس بگیرم یه بار میگفت رفته میش روانشناس و اونم بهش گفته باید با یه مرد مورد اعتماد حرف بزنی تا تاثیر آزار هایی همایون روت گذاشته بود از بین بره! همه رو میگفت و روز به روز من بیشتر متوجه میشدم دارم احمد رو از دست میدم ولی هرچی دست و پا میزدم بیشتر توی گل فرو میرفتم؛ دیگه طوری شده بود که حالم از خودم و این حجم از حماقت به هم می‌خورد ولی به خاطر چشمای معصوم آتوسا و امید به زور به خودم می‌قبولوندم که اشکال نداره بزار پروانه شوهر کنه و حق با احمده و من زیادی حساسم و از این حرفا و در اصل داشتم خودم رو سرگرم میکردم و گول میزدم! تا اینکه یه روز احمد گفت باید برم ماموریت و رفت و چند روز بعد اومد و توی ماموریت هم همش به من زنگ میزد و قربون صدقه ام میرفت و میگفت دلم برای خودت و آتوسا و امید تنگ شده و همش میگفت چی براتون سوغاتی بیارم. دیگه بعد از اون جریان احمد تقریبا دو هفته ای یه بار میرفت ماموریت و منم کاریش نداشتم چون هم پول خوبی بهش میدادن و هم اینکه طبیعی بود به خاطر ترفیع شغلیش مسئولیتش بیشتر هم میشد و منم آرزوم بود احمد بیش از پیش پیشرفت کنه و باعث سرافرازی بچه هاش باشه .