#حكايت
💠
پند عجیب 💠
🔸 در سال آخر عمر "حاج ملا هادی سبزواری" روزی شخصی به مجلس درس وی آمد و خبر داد که: «در قبرستان، شخصی پیدا شده که نصف بدنش در قبر و نصف دیگر بیرون و دائماً نگاهش به آسمان است و هر چه بچهها مزاحمش میشوند، به آنها اعتنا نمیکند.»
🔹 حاجی گفت: «خودم باید او را ملاقات کنم.» بنابراین به نزد آن مرد رفت و از دیدن او بسیار تعجب کرد، اما آن مرد به حاجی اعتنایی نکرد.
🔸 پس از مدتی، حاجی به او گفت: «تو کیستی و چه کارهای؟ من تو را دیوانه نمیبینم، اما رفتارت هم عاقلانه نیست.»
🔹 مرد گفت: «من شخص نادانِ بیخبری هستم، تنها به دو چیز یقین دارم. اول آن که، فهمیدهام من و این عالَم، خالقی بزرگ داریم که در شناختن و بندگی او نباید کوتاهی کنیم.
🔸 دوم آن که، فهمیدهام در این دنیا نمیمانم و پس از مرگ به عالَم دیگر خواهم رفت، ولی نمیدانم وضع من در آن عالم، چگونه خواهد بود؟ جناب حاجی! من از این دو موضوع، بیچاره و پریشانحال شدهام، به طوری که مردم مرا دیوانه میپندارند. شما که خود را عالِم مسلمانان میدانید و این همه علم دارید، چرا ذرهای درد ندارید، بیباک هستید و در فکر نیستید؟»
🔹 این پند، مانند تیری دردناک بر دل حاجی نشست. به خانه برگشت در حالی که دگرگون شده بود. پس از آن، باقیماندهی کوتاهِ عمرش را دائماً در فکر سفر آخرت و تهیه توشه این راه پرخطر بود تا اینکه از دنیا رفت.
🔴 هر کس، در هر مقامی که باشد، نیاز به شنیدن پند و موعظه دارد، زیرا اگر نسبت به آنچه که میشنود دانا باشد، آن موعظه برایش تذکر است و چون انسان فراموشکار است، همیشه محتاج یادآوری است و اگر جاهل باشد، این موعظه برایش دانش و کسب معرفت است.
📚 داستانهای شگفت، شهید آیتالله دستغیب، ص۹۴
#خدا
#تلنگر
در آغوش خدا باشید
🔹🔶─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─🔶🔹
@Dar_Aghoosh_KHODA