🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🔆حق رفاقت حضرت آقا سيد جعفر ميردامادى از قول پدرش نقل مى كرد، كه پدرش ‍ شاگرد مرحوم خان و آخوند كاشى بوده مرحوم خان قشقايى زودتر از مرحوم كاشى به رحمت خدا مى روند، در وقتى كه مرحوم خان رحمت خدا مى رود مى گويند: مرحوم آخوند خيلى حالش بد بوده بقدرى مريض بوده كه نمى توانسته راه برود، مرحوم آخوند خيلى مضطرب و ناراحت بود آخه رفيق صميمى او بوده . جنازه مرحوم خان را توى ((مدرسه صدر)) آوردند كه براو نماز بخوانند، تا جنازه را به مدرسه آوردند كه دور حياط مدرسه بگردانند بى تابى ميكرده و نمى توانسته قدم از قدم بردارد. خُب ايشان زعيم وبزرگ حوزه هم بود، ايشان به شاگردانش اشاره ميكند كه زير بغل هايم را بگيريد. گفتند: آقا شما نمى توانيد راه برويد نمى خواهيد بيائيد. بفرمائيد؟ مرحوم آخوند مى فرمايند: خير من بايد بروم خلاصه زيربغلهاى آخوند را مى گيرند و ايشان چند قدمى به مشايعت جنازه مرحوم خان مى روند و بيشتر از آن نتوانستند قدم جلوتر بگذارند، همان چند قدم را مشايعت مى كنند و بر مى گردند و بعد جنازه را از مدرسه بيرون مى برند، مسئله تمام مى شود. سه شب از اين ماجرا نگذشته بود كه من مرحوم خان را خواب ديدم . مرحوم خان به من فرمود: فلانى برو از آخوند تشكر كن . من گفتم : براى چه تشكر كنم ؟! گفت : آخه تو كه نمى دانى . گفتم چرا مى دانم ايشان چند قدمى كه بيشتر به مشايعت شما نيامد من در آنجا بودم اين چيزى نبود. فرمود: آخه تو نمى فهمى مرحوم آخوند كه چندقدم آمد يك سِرى اذكارى رادنبال جنازه ام گفت .كه اين اذكارسبب شد من از برزخ نجات پيدا كنم وكُليّه كارمان رتق وفتق گردد و تو برو از او تشكر كن و به او بگوالحق كه حق رفاقت رابجاآوردى 📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده 🌿🌿🌿🌿🌿🌿