🔆 📜 دلنوشته دیدار با خانواده شهید جلسه هفتگی ۸ اردیبهشت ۹۷ 🌹 بسم رب شهدا و الصدیقین لحظه دیدار همیشه شیرین است آنهم دیدار مادری که بغض گلویش را پشت حرفهای شیرین و خنده های دلنشینش پنهان می کند. فقط دو پسر داشت، حسینیش را برای رضای خدا داد و خدا حسنش را هم گرفت تا داغ سینه اش،کم از مادرش زهرای مرضیه نباشد. از داغ های مکرر گله ای نداشت اما دلش از چادر های بر زمین مانده و حیای بر باد رفته پر از درد بود،گوشه چادرم را با مشت فشردم؛ من به قداست این چادر به اندازه خون شهید،ایمان دارم. بی بی می گفت:حسین خیلی مهربان بود اگر می فهمید کسی کاری دارد سر از پا نمی نشناخت. دور و نزدیک هم برایش فرقی نمی کرد، مهم این بود که همسایه ای بدون نفت نماند، دردمندی از دارو محروم نباشد و آشنایی بی نان نخوابد. حالا خرمشهر بود و نخل های سوخته و خون های ریخته و امامش او را به یاری می طلبید، دو روز مانده بود به عید همه مشتاق ماندنش بودند اما حسین احسن الحال را در جبهه از خدا طلب کرد. مگر ناله های رقیه (س) اربابش را از رفتن باز داشته بود؛که گریه های فاطمه ی یازده ماهه، او را از رفتن منصرف کند... مگر اضطرار قلب زینب (س) حسینش را باز گردانده بود؛که چشم های ملتمس هفت خواهر،او را از مسیر باز دارد؟ حسین برای مادرش هم پدر بود، هم برادر و هم پسر،حالا که می خواست برود حتما به خودش قول داده بود دینی که مادر به گردنش دارد در بهشت برایش جبران کند. پنجاه و دو روز چشم بهم زدنی گذشت، نیمه های اردیبهشت ۶۱ بود که شهید حسین دوزنده تا بهشت پرواز کرد. هر گاه او را به خواب می دیدند لباس رزم داشت اما به زیارت می رفت. تا بود عجیب هوای مادر را داشت بارها پیش پدر سفارشش را می کرد. حالا بیش از سی سال است که پدر را میزبانی می کند و مادر اینجا .... وقتی قاب عکس شهید را به دست بی بی دادند بلند او را صدا کرد ما عکس شهید دوزنده را نظاره می کردیم. و او با باور «احیا عند ربهم یرزقون» زندگی می کرد... . 📝نویسنده: خانم داستان 💠 🆔http://eitaa.com/joinchat/2815361028C70a2f9961d