🌴🦋🌴🦋🌴🦋🌴🦋🌴
#داستان_آموزنده
🔆حارثه
🦋روزی رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلّم نماز صبح را با مردم گزارد، سپس در مسجد نگاهش به جوانی «حارثه بن مالک انصاری» افتد که چرت میزد و سرش پایین میافتاد.
رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش به گودی فرو رفته بود. فرمود: «حالت چطور است؟» عرض کرد: «مؤمن حقیقیام.»
🦋فرمود: «هر چیزی را حقیقتی است، حقیقت گفتار تو چیست؟» گفت: «یا رسولالله به دنیا بیرغبت شدهام، شب را بیدارم و روزهای گرم را (در اثر روزه) تشنگی میکشم؛ گویا عرش پروردگار را مینگرم که برای حساب گسترده گشته؛ و گویا اهل بهشت را میبینم که در میان بهشت یکدیگر را ملاقات میکنند و نالهی اهل دوزخ را در میان دوزخ میشنوم!»
🦋پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «این بندهای است که خدا دلش را نورانی فرموده؛ بصیرت یافتی، ثابتقدم باش.»
عرض کرد: «یا رسولالله از خدا بخواه که شهادت در رکابت را به من روزی کند.»
🦋 فرمود: «خدایا به حارثه شهادت روزی کن.» چند روزی نگذشت که پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم لشکری را برای جنگ فرستاد و حارثه هم در آن جنگ شرکت کرد. او به میدان جنگ رفت و نه نفر را کشت و خود هم دهمین نفر از مسلمانان بود که شربت شهادت نوشید.
📚اصول کافی، ج 2 -باب حقیقه الایمان، ح 3 و 2
✾📚
@Dastan 📚✾