داستانهای کوتاه و آموزنده
#وسوسه #قسمت‌اول ما انسان ها گاهی از سر اجبار کاری می کنیم که بعدش پشیمان می شیم اما چه فایده! م
خواهر شوهرم وضع مالیش خوب بود اما دریغ از کمک! یه شب که برای شام دعوتمون کرده بود، تو سرویس متوجه دستبند طلاش شدم.. وسوسه شده برشداشتم! فروختمش.. با پولش رفتم آرایشگری یاد گرفتم و بعد از یک سال مغازه زدم! شدم یه آرایشگر که شکر خدا در آمدش خوب بود! دو سال بعد، با پولم همان دستبند رو خریدم و با پست فرستادم دم خونه ی خواهر شوهرم.. بدون اینکه بهش چیزی بگم! بخدا که من نمی خواستم دزدی کنم و مجبور شده بودم! پول اون دستبند کمک خیلی زیادی بهم کرد، حداقل دیگه شکم خودم و بچه ام سیره، لباس داریم که بپوشیم، جامون گرمه و از ترس پول گاز زمستونا بخاری رو کم نمی کنم.. از ترس پول آب دو هفته یکبار حموم نمیریم، از ترس پول برق دیگه پسرم رو از دیدن کارتون محروم نمی کنم! ⭕️ @dastan9 🌺💐