بسم الله الرحمن الرحیم قسمت اول حاج صمد طبق معمول مشغول جارو کردن خیابان بود. ساعت ۳ نیمه شب بود. خیابان را قدم به قدم جارو کرد، تا به پارک رسید. حسابی خسته شده بود. جاروی بلند چوبی‌اش را کنار نیمکت داخل پارک گذاشت و روی نیمکت دراز کشید. هنوز چشمانش روی هم نیامده بود، که چیزی لابلای چمن‌ها توجهش را جلب کرد. یک چیز براق که زیر نور ماه، برق می‌زد. بلند شد نشست. دقیق‌تر نگاه کرد. چیزی متوجه نشد. به سمت آن چیز براق رفت. دید یک ساعت گران قیمت، در میان چمن‌ها، زیر نور ماه، می‌درخشد. چه ساعت زیبا و خوش نقشی... مردانه بود مال چه کسی می‌تواند باشد؟ حتماً صاحبش الان دارد دنبالش می‌گردد. ساعت را دوباره بر زمین گذاشت و برگشت روی نیمکت نشست. به فکر فرو رفت. این ساعت چقدر می‌ارزد؟ صاحبش شاید دیگر برنگردد... رفت و دوباره آن را برداشت.... اگر اینجا بماند، ممکن است زیر آب و آفتاب، خراب شود. بهتر است به خانه ببرم تا صاحبش را پیدا کنم. ساعت را در جیبش گذاشت و راهی خانه شد. خانمش تازه از خواب بیدار شده بود. بچه‌ها هنوز خواب بودند. حاج صمد سر سفره صبحانه نشست. نان و پنیر و چای تازه، صبحانه همیشگی این خانواده بود. حاج صمد کنار خانمش نشست و ساعت را از جیبش درآورد. _ ببین خانم... این یک ساعت گران قیمته... بذارش یک جای امن تا صاحبش پیدا بشه...دست بچه‌ها ندی یه وقت خرابش می‌کنن ها.... _ اینو از کجا آوردی صمد آقا؟؟؟  بهش میاد خیلی قیمتی باشه... طلاست مگه نه؟؟ _ هرچی می‌خواد باشه... مال ما که نیست... باید برگردونم به صاحبش... زود یه جای امن بذارش تا بچه‌ها ندیدن... فردای آن روز وقتی حاج صمد به خانه آمد، خانمش علاوه بر صبحانه همیشگی، یک املت هم درست کرده بود و آورد گذاشت جلوی حاجی. بعد هم نشست پیشش و گفت: میگم صمد آقا.... اون ساعته که دیروز بهم دادی.... صاحبش پیدا شد؟؟ _ نه... هنوز پیداش نکردم... دارم دنبالش می‌گردم. انشالله به زودی پیدا میشه. _ من دیروز بردم طلا فروشی قیمت کردم. می‌دونی چنده؟ ۲۰ میلیون!!! باورت میشه؟! ۲۰ میلیون پول این ساعته!!! میدونی اگر بفروشیم چقدر می‌تونیم چاله چوله‌های زندگیمونو باهاش پر کنیم؟؟ می تونیم بچه‌ها رو یک مدرسه خوب ثبت نام کنیم.... می‌تونیم چند دست لباس نو برای خودمون و بچه‌ها بخریم.... کلی از وسایل خونه خراب شده، می‌تونیم نوشو بخریم.... _ چی میگه خانوم؟؟ این ساعت مال مردمه ... با مال حروم می‌خوای زندگیتو نو کنی؟؟!!! _ آخه چه کار کنم؟؟😭 بچه‌هام چند ساله یه لباس نو نپوشیدن. 🥺تا کی کهنه‌های مردم رو بپوشند؟؟ 🤢خانم‌های همسایه همشون شیک و پیک بیرون میرن،🥳 اما من همش با لباس های رنگ و رو رفته و قدیمی بیرون میرم..😰 مگه من چی ام از بقیه خانم‌ها کمتره؟؟  منم دل دارم....  منم دلم می‌خواد خوش تیپ باشم.... 👩خوشگل باشم....💅 بخدا خجالت می‌کشم با کسی بیرون برم... _ باشه خانومم... چشم .... قول میدم حقوقم را که گرفتم، هم برای شما هم برای بچه‌ها لباس نو بخرم. _ حقوقتو که چند ماهه ندادن... معلومم نیست کی قراره بدن... 🌸🌸🌸🌸 کانال داستان های آسمانی ❄️@dastan_asemani