📚 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی
📚
دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای
📚 قسمت پنجم
💎 نگهبان می خواست در را ببندد
💎 که ناگهان ، رجا او را به داخل اتاق هُل داد
💎 همه دختران با پتوهایشان ،
💎 روی نگهبان پریدند و او را کتک زدند
💎 و دست و پا و دهانش را بستند
💎 و چندین پتو ، روی او پیچیدند .
💎 سر و صدای زیادی از دختران بلند شد
💎 نگهبانان دیگر ، که در حال تماشای فیلم بودند
💎 متوجه سر و صدای آنها شدند
💎 به یکی دیگر از نگهبانان گفتند :
🔥 برو ببین این سر و صدا برای چیه ؟!
💎 او هم رفت
💎 اما چیز مشکوکی ندید
💎 چهارتا از دختران را دید
💎 که در حال بازی بودند
💎 و بقیه دختران ، آنها را تشویق می کردند
💎 نگهبان دومی می خواست برگردد
💎 که ناگهان متوجه شد
💎 که هیچ قفلی روی در نیست
💎 شیدا و رجا ،
💎 که پشت نگهبان مخفی شده بودند
💎 ناگهان بیرون آمدند
💎 و با چوب و لوله ، روی سر او زدند
💎 او نیز بیهوش ، روی زمین افتاد
💎 دختران ، او را نیز در اتاق گذاشتند
💎 و خودشان یکی یکی ،
💎 آرام و بی صدا ، از اتاق بیرون آمدند
💎 و در را ، به روی نگهبانان قفل کردند .
💎 به دستور مرضیه ،
💎 دختران به آن دو نگهبان نیز حمله کردند
💎 و دست و پایشان را بستند .
💎 دختران ، به حیاط خانه رفتند
💎 اما درب بیرونی قفل بود
💎 به ناچار ، از روی دیوار بالا رفتند
💎 و به آن طرف دیوار ، پریدند .
💎 همه به دنبال مرضیه حرکت می کردند .
💎 هیچ خانه و جاده ای نبود
💎 هیچ کسی نبود تا به آنها کمک کند
💎 ناگهان ماشینی را دیدند
💎 که به طرف آنها می آمد
💎 مرضیه به رجا گفت :
🌟 تو برو توی بوته ها مخفی شو
🌟 هر اتفاقی هم که بیفته ، بیرون نیا
🌟 تا خودم بهت میگم .
💎 رجا ، آرام آرام ، به عقب رفت
💎 و از پشت دختران ،
💎 به سمت بوته ها رفت و مخفی شد
💎 ماشین ، نزدیکتر آمد .
💎 سه نفر ، درون آن بودند .
💎 مرضیه و شیدا ، یکی از آنان را شناختند .
💎 او استاد آزاد ، یکی از اساتید دانشگاه بود
🌷
ادامه دارد ... 🌷
📚
@dastan_o_roman
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷
@amoomolla