📚
داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۳۲
🚥 علی با خوشحالی گفت :
🌹 این محمد خودمونه
🌹 باورم نمیشه خودت باشی
🌹 حالت خوبه پسر ؟!
🚥 من هم از شنیدن نام محمد خوشحال شدم
🚥 به طرف او رفتم و او را بغل کردم
🚥 سپس افراد خانه را به ما معرفی کرد و گفت :
🌹 دیگه نگران نباشید شما در امان هستید
🌹 این دوستان همه شیعه هستند
🌹 مرا از دست آلمانی ها نجات دادند
🇮🇷 گفتم : مگه چه اتفاقی افتادهد؟
🌹 گفت : همون طور که امر فرمودید
🌹 در مورد حادثه روز برائت ، تحقیق کردیم
🌹 همه مدارک ، به سفارت آلمان ختم می شد
🌹 فهمیدیم که فرمانده نظامی آل سعود ،
🌹 در آن حادثه ( برائت از مشرکین ) ،
🌹 به عهده یک افسر آلمانی بوده
🌹 به نام ژنرال اولریخ وِگِنِر
🌹 بیشتر کشته ها هم ،
🌹 مربوط به روزهای پس از حادثه است
🌹 چون این افسر کثیف و ماموران سعودی ،
🌹 اجازه مداوای مجروحین حادثه را ،
🌹 در بیمارستان ها ندادند .
🇮🇷 گفتم : محمد جان !
🇮🇷 مگر در آن حادثه ، چند نفر شهید شدند ؟
🚥 محمد ، سرش را پایین انداخت
🚥 و با چشمانی خیسِ اشک گفت :
🌹 حدود ۴۰۰ نفر ،
🌹 که همه آنها مردم عادی و بی دفاع بودند
🌹 آن نامردها ، حتی به زنان و جانبازان هم ،
🌹 رحم نکردند
🌹 متاسفانه اکثر شهدای حادثه ، از زنان بودند
🇮🇷 گفتم : وای خدای من
🇮🇷 اینا دیگه چقدر پست فطرتند .
🚥 سرم را پایین انداختم و اشک می ریختم
🚥 بعد از کمی مکث ، گفتم :
🇮🇷 راستی زخمی چی ؟ چند نفر زخمی شدند ؟
🌹 محمد گفت : حدود ۶۴۹ نفر
🇮🇷 گفتم : قضیه رحیم چیه ؟!
🇮🇷 آن بنده خدا چرا کشته شده ؟
🚥 محمد با ناراحتی گفت :
🌹 ما در مورد آن یاروی آلمانی ،
🌹 که شما با او مناظره کردید
🌹 داشتیم تحقیق می کردیم
🌹 تا اینکه لو رفتیم
🌹 و ما مجبور شدیم فرار کنیم
🌹 ما را آنقدر تعقیب کردند
🌹 تا اینکه آخر ما را گرفتند و زندانی کردند
🌹 در آن زندان ،
🌹 با سه تا خانم ایرانی هم سلولی شدیم
🌹 وضع آنها ، خیلی ناجور بود
🌹 آن بی غیرتها ، خانم ها را خیلی اذیت کردند
🌹 اجازه حجاب را ، به آنها نمی دادند .
🌹 بنده خداها ، برهنه بودند .
🌹 وقتی ما وارد شدیم
🌹 خیلی خجالت کشیدند و به گریه افتادند .
🌹 ما لباس و پیراهن خودمان را در آوردیم
🌹 و به آنها دادیم تا خود را بپوشانند .
💥
ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚
@dastan_o_roman
🇮🇷
@amoomolla