📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۴۵ 🌟 یکی دیگه از نمایندگان گفت : ☘ احسنت جوان ☘ امروز تو ما را روشن کردی ☘ من اهل لجاجت نیستم ☘ با اینکه خیلی کوچکتر از من هستی ☘ ولی حرفهایت را قبول می کنم ☘ حال اگر یک خواسته مرا اجابت کنی ☘ من هم شیعه می شوم . 🇮🇷 گفتم : بفرمایید ... ☘ گفت : یک روایت برایم بیاور ☘ که صریحاً علی را ، ☘ امام معرفی کرده باشد ؟! 🇮🇷 کمی فکر کردم و گفتم : 🇮🇷 ابونعيم اصفهانی را می شناسی ؟! ☘ گفت : بله 🇮🇷 گفتم : ایشان با سند معتبر ، 🇮🇷 در كتاب معرفة الصحابة ، 🇮🇷 ج ۳ ، ص ۱۵۸۷ ، نقل كرده است 🇮🇷 كه رسول خدا فرمودند : 🌹 هنگامی كه در شب معراج ، 🌹 به سدرة المنتهی رسيدم ؛ 🌹 خداوند درباره علی علیه السلام ، 🌹 سه چيز به من وحی كرد : 🌷 ۱ 👈 أَنَّهُ إِمَامُ الْمُتَّقِين 🌷 یعنی به راستی كه او « علی » ، 🌷 پيشوای پرهيزگاران است . 🌷 ۲ 👈 وَسَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ 🌷 و سرور مسلمانان است . 🌷 ۲ 👈 وَقَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ إِلَی جَنَّاتِ النَّعِيمِ 🌷 و رهبر و جلودار روسفيدان ، 🌷 به سوی بهشتِ نعیم خداوند است . 🌟 آن مرد هم دستش را بالا برد 🌟 و داد زد : 🍂 به والله ! من امروز ، 🍂 به دست این جوان هدایت شدم 🍂 شاهد باشید که من امروز ، 🍂 شیعه شدم . 🌟 مجلس پر از شور و غوغا شده بود 🌟 صدای صلوات بلند شد . 🌟 بعضی از همراهان این دو نفر نیز ، 🌟 شیعه شدند . 🌟 همه آنان که شیعه شدند ؛ 🌟 مثل بچه گریه می کردند . 🌟 نماینده پادشاه ، پایان جلسه را اعلام کرد 🌟 بعد از جلسه ، 🌟 شیعیان زیدیه پیش من آمدند 🌟 و به پایم افتادند و گفتند : 🍎 آفرین پسر ! 🍎 خوب آبروی شیعه را حفظ کردی 🍎 به لطف تو ، 🍎 ما هم از امروز می خواهیم ، 🍎 شیعه دوازده امامی شویم ... 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla