🌹
داستان دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹
🌹 قسمت ششم 🌹
🍎 سمیه با عصبانیت به راننده زُل زده بود
🍎 سپس با غرور و اقتدار ،
🍎 سوار ماشین او شد .
🍎 و به راننده گفت :
🌷 من مثل تو دزد نیستم
🌷 ولی برای تنبیه تو ،
🌷 با ماشینت میرم دانشگاه .
🌷 اگه هم خواستی بیای دنبالش ،
🌷 روبروی در صدا و سیما پیداش می کنی .
🍎 سمیه دنده عقب زد .
🍎 و آرام از کوچه ، خارج شد .
🍎 و به طرف دانشگاه رفت .
🍎 اما تا مدتها ،
🍎 به این ماجرای دزدیده شدنش فکر می کرد ؛
🍎 و اینکه چه چیزی باعث شده
🍎 تا امثال این راننده ،
🍎 به خودشان اجازه می دهند
🍎 تا مزاحم حریم خصوصی اش شوند .
🍎 سمیه ، روزها و هفته ها ،
🍎 در فکر ماجرای جسارت آن مرد راننده ،
🍎 مزاحمت آقایان در خیابان ،
🍎 تکه پرانی ها ، شماره دادن ها ،
🍎 جسارت و بی احترامی ها ،
🍎 و نگاه های جنسی مردان هوس باز ، بود .
🍎 فکر کردن به این همه بی حرمتی ها ،
🍎 خیلی آزارش می داد .
🍎 سمیه از این وضع خسته شده بود .
🍎 از اینکه مردم به جنسیت ، پوست ، مو ،
🍎 و لباس او نگاه کنند ، راضی نبود .
🍎 از اینکه مردم ،
🍎 به حریم خصوصی اش تجاوز کنند ،
🍎 متنفر بود .
🍎 همیشه در این فکر بود ،
🍎 که چکار کند که انسانیتش دیده شود
🍎 نه جنسیت زنانه اش ، نه برجستگی اندامش
🍎 و نه چیز دیگر ...
🍎 پس از مدتها فکر و خیال کردن ،
🍎 یک روز به این فکر افتاد
🍎 تا موهای خود را بپوشاند .
🍎 و لباس های سنگین و باوقار بپوشد
🍎 و با موی پوشیده و لباس سنگین و بلند ،
🍎 از خانه بیرون برود .
🍎 تا شاید مزاحمت های مردان بد ، کم شود .
🍎 اما هر وقت که می خواست ،
🍎 این تصمیم اش را عملی کند ؛
🍎 خجالت از مردم ، او را منصرف می کرد .
🌹
ادامه دارد ... 🌹
✍ نویسنده : حامد طرفی
__________________
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷
@amoomolla
📲 کانال داستان و رمان
📚
@dastan_o_roman