برای از مردم مظلوم عزیز دلم ، ثمره عمرم بیا بیا سر کوچک و زیبایت را بگذار روی قلبم تا آرام شوی مثل آن هنگام که به دنیایی قدم گذاشتی که برایت غریب بود و تنها صدای قلب مادر را آشنا یافتی. بیا عزیزترین موجود عالم برای مادر، بیا و سر بگذار بر قلبی که به عشق تو می تپید ... تا آن هنگام که گفتند یا تو باید بمانی یا فرشته کوچکت. به فرشته مامور گفتم که تو باید بمانی. آرام باش و قوی. می دانم سخت است برایت ولی جان مادر باید یاد بگیری که بایستی، بمانی، زندگی کنی . تو بازمانده خاندانی هستی که قوم ظالمین می خواستند که نباشد ولی اراده خداوند آن است که بمانی ... پس محکم باش و حسرت نابودی ما را بر دل این ستمگران بگذار. بزودی دوباره به هم خواهیم پیوست. تا آن روز بمان چون کوه استوار. نویسنده: سرکار خانم کاشانی . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67