برای از مردم مظلوم یا اُماه... یا اَبَتاه... یا أخی... یا اُختی... یا... تازه زبان باز کرده بود! هربار یا اُماه می‌گفت دل زنی قنج می‌رفت. هربار یا ابتاه می‌گفت صدای دست زدن مردی می‌آمد. زبانی شیرین داشت و با نمک اما اینبار تلخ بود و رنجور تلخ بود و غمبار دیگر قنج دل مادرش رو حس نمی‌کرد! تنها دل لرزان و گریان بینندگان رسانه‌ها همراهش بود! دیگر صدای دست زدن پدر را نمی‌شنید! تنها صدای صوت خمپاره و ترکیدن بمب را می‌شنید! گریه می‌کرد و جیغ میزد یک دم می‌گفت یا اُماه، یا أبتاه اما باز هم....😭😭😭 دوروبرش را نگاه می‌کرد شاید کوه استوار پدر را ببیند، شاید آغوش مادر را حس کند اما دریغ دریغ دریغ 😭😭😭 هیچ کس دوروبرش نبود لرزان و تنها خواست خم شود و ضجه بزند که چشمش افتاد به پستانکی که مادر با نوار دور گردنش انداخته بود. چاره‌ای نبود پناه برد به پستانک 😭 گرد و غبار رویش نشسته بود اما بوی دستان پر مهر پدر و مادر را میداد😭 گذاشت در دهانش، گریه نکرد، انگار پدر و مادر کنارش بودند، پشت و پناه خوبی یافته بود، رد پایی بود از آنان که دیگر نبودند😭😭😭 نویسنده: سرکار خانم حسینی . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67