#دلنوشته_هایی برای
#حمایت از مردم مظلوم
#فلسطین
دخترم آن روز که دست خواهر کوچکت را در دست خود گرفته بودی ونوازشش می کردی ودلداریش می دادی با اینکه خودت یازده سال بیشتر از عمر را تجربه نکرده بودی، ولی مادرانه خواهر کوچکت رادر بغل گرفته بودی در حالیکه اوعروسکش را در اغوش داشت وقطره های خونی را که از سرخودش روی صورت عروسکی که در بغل داشت، می ریخت می دیدی. تو خواهر زخمی ات را با گریه و مهربانی دلداری می دادی، واشک از چشمانش پاک می کردی، می گفتی، نگران نباش بزودی به بیمارستان میرویم ومادر را می بینیم و حال مادر مان زود زود خوب خواهد شد. وباز در کنار هم زندگی خوبی خواهیم داشت. غافل از اینکه آدمک های چوبی بیرحم صهیونیست بمبهایشان را روی سقف بیمارستان خالی می کنند. وهمه چیز را نابود می کنند. حتی مادر را. ولی بدان دخترم هم اکنون صهیونیست کودک کش تا کمر در گرداب اشک و خون انسان های بیگناه گرفتار است وراه فراری ندارد وچیزی نمانده که به کلی نیست و نابود شود. این آدمک های چوبی بی قلب و روح. آدمک های خیمه شب بازی هستند که نخهایشان نازک و پوسیده است.روزی می رسد که به خواست خدا و بزودی نخهای پوسیده شان بریده شود و از حرکت باز بمانند.
نویسنده: سرکار خانم دعوتی
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67