هر وقت حال دلم بد، میشود یا اینکه کم حوصله میشوم. یا حتی در شرایط غمگین به سراغ دوستی میروم. که نسبت به هر چیزی یا هر شخصی بیشتر مرا آرام میکند. و زمان هایی که با او هستم. هرگز هرگز؛ پیش نیامده که به من بد گذشته باشد. چنان با او غرق لذت میشوم. که وقتی به خود می آیم. ساعت ها؛ زمان گذشته است. و هیچ متوجه گذر زمان نشدم. شاید در این سفر کوتاه زندگی؛ فرصت نشود. همه ی تجربیات زندگی را تجربه کرد. اما این دوستم مرا با خود به عمق اقیانوس ها یا کهکشان های شیری میبرد. زمان هایی به خود میآیم که میبینم با این دوستم در وسط جنگ هستم و صدای خمپاره و نارنجک به گوشم می آید. یا اینکه در میان انبوهی از ماشین های غول پیکر و پیشرفته ی صنعتی که شاید حال تصورش هم برایم غیر ممکن باشد. دوستم برای اینکه حال دلم را خوب کند. گاهی وقت ها یواشکی مرا به قهوه ای در کافه ی دنج مهمان میکند، که چند میز با ما فاصله دارد، نجوا های عاشقانه ی دو جوان به گوش می رسد. ما در زندگی هایمان؛ دوستی های زیادی تجربه میکنیم. و بیشترین تاثیر مثبت یا منفی زندگی مان از همین جا آغاز می شود. شرایطی هم پیش می آید که از دوستی با بعضی از این آدم ها پشیمان می شویم. و این اتفاق برای من هم افتاده است. اما از دوستی با آن هرگز پشیمان نشده ام. این دوست عزیز؛ جز آقای کتاب کسی نمیباشد. نویسنده:ط.قاسمی https://eitaa.com/dastana_yadashtha