💠 باسمه رب الشهدا والصالحین داستانک : « پیر داوود» تازه کوچ بهاره عشایر قره داغ از قشلاق به ییلاق و مناطق بکر و کوهستانی ارسباران شروع شده بود ،تعدادی از عشایر طوایف ایل سون به منطقه قرق وارد و در حال استقرار بودند که یکهو، هشت نفر مهمان سرزده , از گرد راه رسیدند ،طبق رسم ایل، مردان و زنان برای استقبال آمدند و برای مهمان‌ها قربانی کردند،مهمان عزیز آنها سید ابراهیم و همراهان بودند،مردم شگفت زده شده بودند. بعد ازخواندن نماز ظهر و عصر، مهمان‌ها با عشایر غیور و سلحشور، وداع کردند. سولماز ،الین،ایناز ،ایسان،مارال وچند نفر دیگر، برای بدرقه مهمانان به میدان گاه خاکی ایل رفتند و برای آنها دست تکان دادند، بالگردهای حامل مهمانان به ترتیب و با نظم خاصی پشت سرهم چرخی زدند و مانند کبوتران سبکبال به سمت کوه‌های سر به فلک کشیده آق داغ، مشک عنبر، ایری داغ، جله داغ، جوشون، کیامکی و جنگل های انبوه ورزقان خرامان خرامان به پرواز در آمدند . با رفتن مهمان‌ها غمی جانکاه بر قلب های بانوان ایل مستولی شد، ناخوداگاه دل‌های آنها خبر از واقعه ای قریب الوقوع داد، آیسان نمی‌دانست چرا اینقدردلشوره دارد، یادش به روضه وداع امام رضا ( علیه السلام) با جدش در مدینه افتاد. مارال که خواهر شهید بود، بیاد روضه و داع امام حسین ( علیه السلام) هنگام خداحافظی از زنان اهلبیت ( علیهم السلام) در روز عاشورا افتاد، آن هنگام که با ذوالجناح به سمت میدان نبرد رفت ، بدون جهت دلش مثل هوای جنگل پیر داود بارانی و ابری شد ،بغضش ترکید و بلند بلند گریه کرد، بقیه دختران هم با او همدل و همنوا شدند، چیزی نگذشت که قیامتی در ایل برپا شد، بزرگان قوم گفتند: پشت سر مسافران گریه و زاری شگون ندارد برایشان دعا کنید. سه فروند بالگرد، زوزه کشان وبا تمام توان در حال پیشروی و شکافتن سینه فضای مه آلودو مرطوب منطقه ورزقان بودند و باید تا دقایقی دیگر در باند فرود پالایشگاه نفت در جنوب غربی شهر تبریز ،به زمین بنشیند ولی دست سرنوشت یکی از بالگردها را به سمت نقطه نامعلومی منحرف کرد. سید طاهر و کادر پروازش که از خلبانان و همافران با سابقه پروازی و اهل فن بودند تلاش می‌کردند تا در هوای بارانی، سرد و مه گرفته، بالگرد را به مسیر درست هدایت کنند، ولی هرچه می کوشیدند بالگرد فرمان پذیر نبود، انگار تقدیر چیز دیگری رقم زده بود، سرنشینان بالگرد در سکوتی عرفانی ودر حال راز و نیاز با خدا و دردودل با امام هشتم شیعیان ,علی ابن موسی الرضا( ع ) بودند، چون امشب، شب ولادت بود، ناخوداگاه همه زیر لب زمزمه کردند: « از دور سلامی تو و از دور جوابی این فاصله انگار نه انگار زیاد است آن شب که به رویای من افتاد مسیرت دیدم چقدر لذت دیدار زیاد است» بالگرد مانند کبوتری پرو بال شکسته دائما به چپ و راست می چرخید، خلبان تلاش کرد تا با دو بالگرد دیگر و برج کنترل تماس برقرار کند و وضعیت را گزارش نماید. ۲۰ اکیپ از گروه های امداد و نجات آمدند و بعدها ۴۵ اکیپ دیگر هم اضافه شد، پهپاد های ردیاب مرتبا در بالای جنگل ها تردد می‌کردند، مردم در مساجد و مراکز تجمع همه دست به دعا برداشته بودند . بالاخره انتظار بسر آمد وصبح روز دوشنبه سرنشینان بالگرد را در منطقه ای نزدیک جنگل پیر داوود یافتند، انگار مهمانی خصوصی برای ایشان در دل تاریکی شب و هوای بارانی ترتیب داده شده بود که فقط فرشتگان در آن بزم حضور داشتند، شاید هم، خدا به پیرداود زاهد و عابد لطف کرده و ضیوف الرحمن خاص را برایش فرستاده بود تا از تنهایی بدر آمده واز گمنامی خارج شود. https://eitaa.com/dastana_yadashtha