داستان ارسالی از
#اعضای کانال
#غم_بی_پایان_1
قسمت اول
سلام به اعضای کانال میخواهم داستان زندگیم رو براتون تعریف کنم امیدوارم از سرنوشت من پند بگیرید من خانمی چهل و یک ساله هستم که دردسر و سختیهای زیادی کشیدم بسیار رنج و غم دیدم با مشکلهای زیادی رو به رو شدم بیشتر از همه مشکل عاشقی دخترم که سرانجام بدی برای زندگیم داشت
من از خانواده عشایری که شش تا خواهر چهارتا برادر بودیم پدر مادر بسیار زحمتکش داشتم ما رو با هزاران زحمت بزرگ کردن تو یه منطقه محروم بودیم بدون هیچگونه امکاناتی، حتی مدرسه ، همه بی سواد بودیم ، بترتیب خواهرام ازدواج کردن و رفتن سر زندگیشون تا نوبت من رسید
چون خانواده دار بودیم خواستگارهای زیادی داشتم, پدرم اسم رسم دار بود تو محل...
درسن 19 سالگی ازداوج کردم شوهرم هم عشایر بود زندگی عشایری بسیار سخت بود...
صاحب فرزند دختری شدم، تا دخترم به شش سالگی رسد زندگی عشایری جمع کردیم شهر نشین شدیم اولاش سخت بود چون شوهرم شغلی نداشت
مغازه گرفت مغازه داری میکرد دخترم به مدرسه رفت تو درسش بسیار باهوش و زرنگ بود همون سال خدا دختر دیگری بهم داد...
شوهرم درکنار مغازه داری کشاورزی و حتی بصورت معامله دامداری هم میکرد...
چون در امد زیادی نداشت نمیزاشتم گارکر بگیره چون درامدش کم بود خودم تو همه کار کشاورزی کمکش میدادم نخود و لوبیا و عدس گندم و جو کاری میکرد بعضی سال ها برنج کاری هم میکردیم..
مشغول زندگی بودیم دخترام درس میخوندن بسیار خوشحال بودم بهشون افتخار میکردم چون دخترام از همه لحاظ خوب بودن درسخون با ادب حرف گوش کن تا دختر بزرگم به دبیرستان رفت سال سوم دبیرستان بود ،پسر داداشم زن گرفت عروسی کرد
عروسی بسیار شلوغی براش گرفتیم چهار هزار و پانصد نفر نهار دادیم شش تا گاو سر برید داداشم بجز مرغ گوسفند و ...
دخترمم تو عروسی کمک میکرد پذیرایی میکرد
تو همون عروسی پسری که دوست برادر زادهم بود عاشق دخترم میشه
چون عروسیمون شلوغ بود من متوجه نشده بودم که خانواده پسر با دخترم حرف زدن و شماره تلفن خونمون گرفتن...
بعد از عروسی پیغام دادن بیایم خاستگاری که شوهرم مخالف بود چون میخواستم دخترمون دانشگاه بره اخه درسش خیلی عالی بود نمونه دولتی درس میخوند تا سال اخر معدلش بیست بود مقام استانی میاورد باعث افتخارمون بود تو فک فامیل همه جا صحبت از دختر من بود،از همه لحاظ کامل بود
ادامه دارد....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚
https://eitaa.com/dastanamuzandeh