🍃 پلنگ و آدمیزاد گربه ای گوشت خانه ای را دزدیده، صاحبخانه او را می زند، گربه به کوهستان فرار می کند پلنگ از دیدن همجنس خود بدان هیکل و نحیفی تعجب می کند و می گوید: تو مگر از جنس ما نیستی، این چه ذلت است. گربه جریان را در رابطه با دوستانش، انسانها باز می گوید. پلنگ می خواهد این موجود دوگانه را که هم محبت می کند و هم تحکم، ببیند. وقتی با انسان روبه رو می شود اعلام جنگ می کند. روستایی می گوید فرصت بده زورم را از خانه بیاورم پلنگ قبول می کند. انسان قبول ندارد که تا من برگردم تو فرار می کنی نمی مانی تا با من بجنگی. پلنگ را در مقید نمودنش به قولشان به درخت می بندد تا برود زورش را بیاورد. به این صورت به پلنگ می گوید حال دیدی من که هستم زور من همین ( زبان) عقل و طناب و بیل من است و می رود از ده تا مردم را بیاورد که او را به ده ببرند. پلنگ از گربه می پرسد اگر زبان نرمی در پیش بگیرم مرا رها می کند. گربه می گوید به شرطی که اول طبیعت پلنگی بروز نمی دادی. @dastannevisenojavan نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇