چه کسی می‌تواند نکتهٔ بدی درباره آخرین روز یک رمان بگوید؟ چنان شادمانی در آن است که صفتی برایش پیدا نمی‌کنم. گاهی فکر می‌کنم بهترین دلیل برای رمان نویسی تجربهٔ آن چهار ساعت و نیم بعد از نوشتن آخرین کلمه است. آخرین باری که برایم اتفاق افتاد رفتم حیاط پشتی، مدت‌ها روی سنگ فرش دراز کشیدم و گریه کردم. اواخر پاییز بود و هوا آفتابی و همه جا پر از سیب‌های ترشیدهٔ بدبو. زادی اسمیت dastannevis.com نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇