پیش از آنکه روز آغاز شود
کتاب را باز میکنم. کتاب جدیدی نیست. «شش یادداشت برای هزارهٔ بعدی ایتالو کالوینو». پیش از این بارها خواندمش.
در حین ورق زدن، غوغای گنجشگها را میشنوم. ساعت شش صبح است. ورق زدن کتاب در نور رازآمیز صبحگاهی حس خوبی دارد. چهل دقیقه میخوانم. چهل دقیقه قبل از اینکه برنامه روزانهام را شروع کنم. چهل دقیقه قبل از اینکه جهان با شتابش آغاز شود. بعد کتاب را میبندم.
تا ساعت ده به کار اصلیام میپردازم. مشغول بازنویسی کتابم میشوم. بعد از این روز با شتاب پیش میرود. دغدغهها، کلاسها، مشغلههای خانوادگی و ... اما اینها دیگر مرا از پا درنمیآورد چون به عنوان یکنویسنده کارهای اصلی را انجام دادهام. کافی است لابه لای کارها و برنامهها چند بیست دقیقه دیگر هم برای خواندن و نوشتن بگذارم؛ آن وقت بهرهام را از آن روز گرفتهام. دیگر سرعت دیوانه وار زمان ملولم نمیکند و میتوانم خوشی را تجربه کنم.
خیلی از شما دوستان پرسیدهاید چطور برای خواندن وقت پیدا کنیم؟
نیم ساعت زودتر از آنکه برنامه روزانهتان شروع شود، از خواب بیدار شوید و کتاب بخوانید. خواندن در ساعات خلوت صبح، تجربهٔ بینظیری است و زمان محدود بیست تا چهل دقیقهای که برای اینکار در نظر میگیرید، برای ادامه خواندن مشتاق نگهتان میدارد.
dastannevis.com