احکام خوشمزه😋 هوای دل انگیزی بود و نسیمی ملایمی می وزید.💨 اوستا مراد به آسمان نگاه کرد و نفس عمیقی کشید و تصمیم گرفت با الاغش سر خاك اموات بره. همینطور که می رفتند، از قضا مگسی سر و کلش پیدا شد و هی تو گوش خر ویز ویز کرد... در همین حال الاغ شروع کرد به جفتک انداختن و اوستا مراد از روش افتاد و زانوش زخمی شد و خون اومد. اوستا گفت: اووووووه چی کار میکنی؟ یک مگس که انقدر جفتک زدن نداره! نور به قبر قدیمي ها بباره كه ميگفتن: خدا خر را ميشناخت كه شاخش نداد. آق قربون که داشت از آنجا ميگذشت، به کمک اوستا اومد و دستش رو دراز کرد و گفت بگو يا علي و بلند شو. بعد یک پارچه از خورجينش در اورد و دور زخم پیچید. اوستا آهي كشيد و گفت حیف شد! داشتم ميرفتم قبرستون كه براي اموات قرآن بخونم. آق قربون گفت: خب برو... اوستا گفت: آخه ديگه نميتونم وضو بگيرم😩. براي اينكه خطهاي قرآن رو گم نكنم بايد دستم رو روي آيات بگذارم تا يك موقع از قل اعوذ برب الناس نپرم به من الجنة و الناس. آق قربون گفت: براي چي نميتوني وضو بگيري؟ اوستا به زانوش اشاره ای کرد وگفت: چون زانوم داره خون مياد... آق قربون گفت: چون خون روی اعضای وضوت نیست، می تونی وضو بگیری و وضوت درسته. اوستا خوشحال شد😊 و گفت: پس دو ركعت نماز هم براشون مي خونم. آق قربون جواب داد: برای نماز لباس و بدنت نباید نجس باشه. اگر خون کمتر از یک سکه کوچیک باشه اشکال نداره ولی بیشتر باشه، قبل از نماز باید آب بکشی و بعد نماز بخونی. مي خواي نماز بخونی بايد یکم صبر کني خونش بند بیاد بعد پارچه رو باز کني و پات رو آب بكشي و لباست رو عوض کني. مي خواي نماز رو برو خونتون بخون. اوستا گفت: هااا ممنونتم... قربون آق قربون... @davat_namaz