مانـده بودنـد بچه هـای محـل را چطور به مسـجد بکشـانند. مسـجد تازه تأسـیس محل، خالـی از بچه ها، چند ماهـی بـود کـه راه افتـاده بـود. درگام اول، چنـد نفـری با هم قرار گذاشـتند لیگ فوتبال راه بیندازنـد. برای اینکه موتـور بچه هـای محـل را روشـن کنند، چند بازی هم خودشـان انجـام دادند. مدتـی بعـد، تعـداد قابـل توجهـی از پسـرهای محـل را شـناخته بودنـد. حـالا میدانسـتند چنـد نفـر از آنهـا اهـل ورزش انـد؛ میدانسـتند چنـد نفـری هـم اهـل آمـوزش فـن و حرفه ای ماننـد نجـاری و سـفالگری هسـتند؛ چند نفـری نیـز میتواننـد بـه آنهـا کـه درسهایشـان ضعیـف اسـت، کمـک کنند. متناسب با آنها برنامه ریزی کردند و خبرش را به اهل محل اعلام نمودند... . حیاط مسجد دیگر خالی نبود. شور و شوق بچه ها همه جا را پر کرده بود. 📚 کتاب زندگی من و فرزندم با یاد نماز نوشته خانم هنزایی (دبستان) در نماز @davat_namaz