اَلا ای سر، فدای خون خشک گردنت گردم توصحراگَرد، من قربان صحرا گَردنت گردم تنت در کربلا تنها، سرت بر نیزه‌ها با ما به دنبال سرت آیم، به قربان تنت گردم تو را عریان به خاک کربلا بنهاده و رفتم نشد از تار و پود هستی‌ام پیراهنت گردم هلال من، هلالی شد قدم از غم، بیا تا من شبی پروانه‌ی شمع جمال روشنت گردم ز هر بام و درت سنگی به استقبال می‌آید بیا بنشین به دامانم که با جان، جوشنت گردم تو خورشید بلند عشقی و از دست ما بیرون بیا یک نیزه پایین‌تر که دست و دامنت گردم چو افکندی مرا از خطبه‌خواندن لب فروبستی بخوان قرآن که من قربان قرآن‌خواندنت گردم به شوق با تو بودن، از مدینه من سفر کردم ندانستم که باید همسفر با دشمنت گردم سیدرضا موید @deabel