گمان مدار که گفتم برو دل از تو بریدم نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم محاسنم به کف دست بودواشک به چشمم گهی به خاک فتادم گهی ز جای پریدم دلم به پیش توجان درقفات،دیده به قامت خدای داندودل شاهدست من چه کشیدم دو چشم خود بگشا و سؤال کن که بگویم ز خیمه تا سر جسم تو من چگونه رسیدم ز اشک دیده لبم ترشدآن زمان که به خیمه زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم نه تیغ شمر مرا می کشد نه نیزهء خولی زمانه کشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم هنوز العطشت می زد آتشم که ز میدان صدای یا أبتای تو را دوباره شنیدم سزد به غربت من هر جوان و پیر بگرید که شد به خون جوانم خضاب موی سفیدم کنار کشتهء تو با خدا معامله کردم نجات خلق جهان را به خون‌بهات خریدم بگوبه نظم جهانسوز"میثم"این سخن ازمن که دست ازهمه شستم رضای دوست خریدم 🔹@deabel