🍂 🔻 روایت لحظه به لحظه #عملیات_بدر ✦ ✦ ✦ آنروز را گذراندیم تا بعد از ظهر همان روز که دستور جابجایی با نیروهای تازه نفس را به ما دادند. هر چه بود یک روز را روی آب گذرانده بودیم، دو عملیات سنگین کرده و هفت روز در برابر پاتک دشمن ایستاده بودیم و خط چهارکیلومتری را با کمک گردان های دیگر لشکر حفظ کرده بودیم و این در حالی بود که نشسته می خوابیدیم و تغذیه مناسبی نداشتیم. قبل از ورود نیروهای جدید قایق ها رسیدند و سوار شدیم تا به عقب برگردیم. قایق ها بمرور حرکت می کردند و ساعتی نگذشته بود که کل گردان به پد 8 رسید و با لنکروزها به مقر چادرها بازگشتیم. بچه هایی که در عقبه مانده بودند به استقبال آمدند. خبر شهادتها را شنیده بودند و با دیدن ما، جای آنها را خالی می دیدند. بچه ها را بغل می کردند و گریه می کردند. صحنه عجیبی شکل گرفته بود. وقتی نگاه ما به چادرها افتاد، تازه یادمان آمد چقدر جای بچه های سفر کرده در این جمع خالی است. در ارودگاه نه خبری از داود بود، نه رضا، نه عبدالرحمن و نه خیلی های دیگر. شانه ها در آغوش هم به شدت تکان می خورد و اشک ها جاری شده بود. عملیات بدر برای ما تمام شده بود ولی نبرد همچنان در چهارراه خندق و نقاطی دیگر در سمت جنوب منطقه عملیاتی هنوز ادامه داشت و برای حفظ سیل بند مقاومت به شدت ادامه داشت.... 🍂