🍂 🔻 💢قسمت نوزدهم: آغاز اسارت وارد مرداب شدم آب مثل تگرگ سرد بود. بناچار با شنا از اون عبور کردم. دیگه بین من و خاکریز مانعی دیگه جز تعدادی نی که پشت اونا قایم شده بودم وجود نداشت. فاصله هم حدود سی متری بود. اگه عراقیا پشت خاکریز باشن حتما منو می بینن. تردید و دو دلی عجیبی داشتم. مقداری توقف کردمو با دقت گوش میدادم ببینم صدایی شنیده مشیه تا متوجه بشم بچه های خودمون هستند یا دشمنه. ولی سر ظهر بود و هیچ صدایی بگوش نمی رسید. تقریبا مطمئن شدم این خاکریز خودیه. چون سه شب پیش از جائی که عملیات را شروع کرده بودیم، بعد از مرداب یه کانالِ آب نزدیک خط عراق بود و اینجا خبری از کانال نیست. تصورم این بود پس این همون مرداب بوده که پشت سر گذروندم و بسمت ایران حرکت کرده ام. این جای خوشحالی داشت. می گفتم احتمالا جبهه خودمان باشه و الا حتماً باید کانال اینجا می بود. منطقه هم نسبت به سه روز قبل آرامتر شده بود و از حجم آتشباری دو طرف به میزان زیادی کاسته شده بود، گر چه هنوز در جای جای منطقه صدای انفجارای متعدد توپ و خمپاره بگوش می رسید. همانطوریکه که گفتم ، از قبل و برای پیش بینی و اینکه مبادا ناغافل با عراقی ها مواجه بشم و یا در دام گشتی های عراقی گرفتار بشم یک زیر پوشِ سفید همراه داشتم. که برای شرایط مبادا ازش استفاده کنم. واقعاً اگه می دونستم این خاکریز دشمنه ، تحت هیچ شرایطی حاضر نبودم تسلیم بشم و یواشکی برمی گشتم و دوباره با تحمل سختیای بیشتر برای برگشت به وطن تلاش می کردم ، اما تردید در اینکه دشمنه یا خودی. از طرفی دیگه جون نداشتمو مرگ جلو چِشام بود. از درون وسوسه می شدم و انگار یکی بهم می گفت برو جلو شاید ایران باشه. بین حالتی از بیم و امید گرفتار شده بودم. بالاخره تصمیم خودمو گرفتم. با خودم گفتم بلند میشم و اگه بچه های خودمون بودند داد می زنم نزنید ایرانی هستم. نی ها روکنار زدم و بلند شدم ببینم چه خبره و اینجا کجاست که با نعره ی سرباز عراقی و صدای ایست (اوگف) او تمامی آمال و آرزوهام بر باد رفت و خودمو در چنگال دشمن دیدم. نگهبان عراقی که در اون وقتِ ظهر به تنهایی پست میداد اسلحه شو به سمتم نشانه رفته بود و داد می زد تعال(بیا) و من میخکوب شده بودم. چاره ای جز تسلیم نداشتم. شاید حکمت و تقدیر در اسارت بود. شاید اگه می موندم از تشنگی و ضعف همونجا جون می دادم . بناچار زیر پوش رو بلند کردمو با سینه خیز به طرفش حرکت کردم. ادامه دارد ⏪ @defar_moghadas 🍂